سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

دو خبر

1
در پی آتش سوزی مرگبار در مدرسه "شین آباد" پبرانشهر بر اثر آتش گرفتن یک بخاری نفتی ، رئیس سازمان تجهیز و نوسازی مدارس گفت: هم اکنون 30 درصد کلاسها از بخاری نفتی کاربراتوردار استفاده می کنند. سال 89 براساس برآوردی که به عمل آمد، برای تامین اعتبار تبدیل سیستم گرمایش این کلاس ها به سیستم حرارتی مرکزی اعتبار سنگینی برآورد شد که خارج از توان ما بود.

خبرگزاری مهر

2

قرارداد سالانه مانوئل ژوزه (سرمربی تیم پرسپولیس) و دستیارانش بر اساس آنچه سردار رویانیان گفته بود رقمی نزدیک به 2.5 میلیون دلار تخمین زده می‌شود و جالب تر اینجاست که بسیاری از اهالی فوتبال می گویند ژوزه در همان قسط اول قراردادش بیش از 60 درصد قراردادش را گرفته است. رقمی بیش از 4 میلیارد تومان که در صورت فسخ قرارداد با پیرمرد پرتغالی از کف پرسپولیس می‌رود.

خبرآنلاین

منبع تابناک

سینمایی که کثیف است

وقتی فیلم U-TURN اولیور استون را دیدم حظ کردم از اینکه تا چه حد می شود کثیفی یک جامعه را به طور مثال زدنی و تمیزی نشان داد. همه ی آدم ها بد هستند و تو (بینده) با هیچ کدام از بدهای داستان همزاد پنداری نمی کنی. از اول تا انجام فقط دوست داری نابودی این بدهای ناجور را تماشا کنی و البته این طور هم می شود. روال فوق العاده منطقی فیلم همه ی بدها را به درک واصل می کند و تو حال می کنی از انتقامی که همواره در کمین شکار بدهاست.

این فیلم یک نمونه منحصر به فرد است که در آن دلت برای هیچ کدام از بدها نمی سوزد، خودت را جای هیچ کدامشان نمی گذاری و اشکت برای مرگشان در نمی آید. آخر فیلم روی تصویر جنازه ی قهرمانان بد فیلم، آهنگ شادی می آید که می گوید "امروز چه روز خوبی است"

فیلم های زیادی سعی کرده اند این طور حکایت تمیز و شسته رفته ای از آدم های بد ارائه دهد و کثیفی آن ها را به تصویر بکشند بی جانبداری از این قهرمانان بد که شاید یکی از معروف ترینشان "پس از خواندن بسوزان" برادران کوئن باشد که البته به هیچ وجه به تر و تمیزی U-TURN در نیامده است.

اما حالا باز این سینمای فزرتی ما قمپزی در کرده و خواسته که اظهار ارادتی به این نوع سینما کند، خواسته است بگوید که اگر کسی از این راه رفت، پایانش بلا و نابودی است. فیلم "من مادر هستم" را می گویم. این فیلم مثلاً می خواهد سیاهی ته روابط نامشروع و خیانت و عرق خوری و سه چارتا خبط و خطای دیگر را نشان دهد، اما چقدر بد و ناجور. مقصرهای اصلی (عرق خورها و زناکارها و ...) بی محاکمه و مجازات رها می شوند تازه این تنها نیست، ته فیلم هندی می شود و انگار کارگردان یادش می رود یا دلش نمی آید که تنها نیمچه محکوم داستان را بی اشک و آه به مجازات برساند. چنگ می زند به مفهوم بزرگی به نام مادر و فیلم را می کند رنجنامه حضرات محترم عرق خور و زناکار. بیننده بدبخت موتورش جام می کند که حالا چه گلی بر سرش بگیرد به حال این محکوم به اعدام بگرید یا پیش خودش بگوید بگذار بمیرد حق خودش و پدرش است.

تردیدی که در سالن تاریک سینما گریبانگیر تماشاگر نگون بخت می شود تا ماهی یا سالی با اوست و همواره بی جواب جایی در ذهنش می ماند. آخر این خاصیت لامذهب این هنر بی پرده ی پرده در است که بی رحم است و بر بیننده ی عاجز غالب می شود. چقدر سوره شعرا مناسب است. اینطور می شود که هر وقت یادم می افتد به U-TURN یک یک گره های ذهنم باز می شود و هوای خنکی در روانم جاری می شود و انتهای خیابان هشتم که یادم می آید حالم از فیلم و فیلم ساز بهم می خورد.

نمی دانم کسانی که اینجا برای این مردم فیلم می سازند، چرا اینقدر بی هنرند. شاید آلودگی جوری فرا رویشان را تار کرده که قدرت تشخیص را از دست داده اند. در این جامعه که ترمز بریده رو به انحطاط می رود و می شود بدی را روز به روز بیشتر بین مردمش دید، آیا نیست کسی که بیاید و با زبان بی رحم حقیقت، انتهای بدی را بی اشک و آه به تصویر بکشد، جوری که بیننده بری شود از بدی؟

پی نوشت: زین همرهان سست عناصر دلم گرفت/شیر خدا و رستم دستانم آرزوست


در پای عهد و وفایی که محکم است

ای دل نمی شکنی از صلای این

سری که رمز بیانش محرم است؟


رفتند یاوران خدا در مسیر بلا

ای دل برای تو، این راه، مبهم است!


باور نداری از سر جان می شود گذشت

جایی که در معامله نقدینه ات کم است!


این جا شهید، شاهد شور است و روشنی

سهم تو زجه و زنجیر و ماتم است


فرزند و خان و مان، همه را می شود گذاشت

در پای عهد و وفایی که محکم است


همچون خلیل در دل آتش توان نشست

وقتی حسین، صاحب جنگ است و پرچم است


ای دل تو اشتیاق ندانی که تا کجاست

آنجا که مرز وصل به معشوق، یک دم است


این تشنه لب مبین که فراتش نمی دهند

دل سیر از آب چشمه جوشان زمزم است


لب تشنه اش بهانه ی پرواز تا خداست

لب  تشنه آن دلی که فراتش پر از غم است!

شعر از: ا.حسین قادری


کابوی

تو، کابوی تنها به عشق گنج

در سرزمین مادری ام شخم می زنی 

تن های این همه زیتون سبز را

نامرد، از ته و از ریشه می کنی


تو، کابوی خودخواه با دولول

مستی و رو به همه تیر می زنی

می ترسم از تن خونین کودکی

که نابگه، تو به خاکش می افکنی


تو، کابوی سرمست از غرور

با آن کلاه و تفنگت چه سرخوشی

از روی ناخوشی و خوشی و گروکشی

یک یک برادران مرا، زار می کشی


این قبرهای تازه که اندازه ی من است

در من هراس و گریز از تو را شکست

آنروز مرده ام من از آن درد جان فزا

که مادرم به سوگ برادر فرو نشست


حالا منم وَ غمی مانده در گلو

با سنگ انتفاضه به دستان خسته ام

کابوی به خشم درونم بیا بخند

من عهد مرگ تو را با تو بسته ام


کابوی نگو که نگفتی، که ناگزیر

زود است تا که بیافتی ز روی اسب

یک ور کلاه و یک طرف هف تیر خالیت

دارد زوال، عاقبت هر گونه کار و کسب


کابوی بدان که نمی دانی از پی ات

یک سایه، سایه به سایه همیشه هست

تا وقت حمله، همین طور بی صداست

با یک دولول پر، آماده، روی دست


چشمت به پای کرکس و نیشت به نیش مور

هر گوشه، عضوی از تو به حرّاج می رود!

کابوی، کجاست دماغت، کابوی کجاست؟!

نعشت چه پر شکوه به تاراج می رود


شعر از: خودم

فرقه

به نام خداوند بخشنده مهربان

به درگاه خدا باز آیید و خداترس باشید و نماز به پا دارید و هرگز از فرقه مشرکان نباشید. از آن فرقه که دین خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند و هر گروه به آنچه در دست داشت مغرور بودند

                                                                                                  قرآن کریم/روم/31-32

سلام بر محمد

همانا خداوند و ملائکه اش بر پیامبر (حضرت محمد) درود می فرستند. ای کسانی که ایمان آوردید بر او بهترین سلام ها را بفرستید

سینمای رئال؟

وقتی چند سال پیش (اواخر سال 86) سوار اتوبوس رشت-اصفهان بودم، اتوبوس فیلمی را پخش کرد که فکر می کنم، آغازگر نوعی سینما در ایران بود که نام هم دارد و نامش را گذاشته اند سینمای واقع گرا یا به قول فرنگی ها سینمای رئالیسم. این فیلم اصغر فرهادی درباره زنی (هدیه تهرانی) است  که به شوهرش مشکوک است و رفتاری دیوانه وار بروز می دهد. بیننده تا اواسط فیلم او را دیوانه می پندارد اما ناگهان با آشکار شدن قرار ملاقات مرد با زن آرایشگر همسایه ورق برمی گردد. ماجرا در بین قشر نسبتاً مرفه رخ می دهد و از دید دختری که به عنوان کارگر روز مزد در خانه مشغول کار است دنبال می شود. فیلم در آن سال بسیار تحسین شد و فکر می کنم جایزه بهترین فیلم فجر (یا یک همچین چیزی) را هم گرفت. اما به عقیده حقیر فیلم ارزش یکبار نگاه کردن را هم نداشت!

این روند ادامه پیدا کرد، خود فرهادی در همین حیطه ی رئالیسم فیلم های مشهور درباره الی و جدایی را هم ساخت. و فیلم سازان دیگر هم که می خواستند در پز روشنفکری عقب نمانند دست به کار شدند تا فیلم های ریز و درشت بسیاری در سینمای ایران رقم بخورد. از "به همین سادگی" گرفته تا "سعادت آباد" و الخ.

این دسته از فیلم ها غالباً ساختارهای مشابهی دارند.

1- در بین قشر معمولی رو به مرفه رخ می دهند،

2- روابط سرد زناشویی را بین تمام شخصیت های فیلم به نمایش می گذارند،

3- در حاشیه فیلم خیانت هایی رخ می دهد که به سادگی از آنها گذشته می شود

4- شخصیت ها مکرراً و مثل نقل و نبات دروغ می گویند

5- آدم های داستان به هیچ چیزی (نه الزاماً خدا بلکه هیچ چیز) اعتقاد ندارند

6- تمام این فیلم ها به برش کوچکی از زندگی آدم های داستانشان می پردازند بی آنکه پیشینه آنها مشخص باشد و یا اینکه آینده ها متصور شود

7- شخصیت ها چنان با دقت پرداخته شده اند که همزاد پنداری های عجیبی بین مخاطب و شخصیت پدید می آید.


اما چرا اسم این سینمای عجیب و غریب که شاید نمایانگر قشر بسیار کوچکی از ملت ماست (و آن هم نه به طور دقیق و اصولی)،را سینمای رئال گذاشته اند؟ چرا مرد و زن جامعه متوسط ایرانی با دیدن این فیلم احساس می کند که هدف فیلم ساز خود اوست و ممکن است خود در این شرایط قرار گیرد. از آنجا که این قبیل فیلم ها پیشینه ای برای کاراکترها نمی سازند، ببننده نمی داند که این شخصیت حاصل کدام اعمال و افکار است. چقدر با خود او فاصله دارد، تمایزاتش با او از کجا آغاز می شود. ببیننده نمی تواند اصول منطقی را که لازمه هر داستان خوب است کشف کند. مثلا نمایشنامه های شکسپیر را ببینید، در نوشته های شکسپیر شخصیت در انتهای ماجرا نتیجه تمام اعمالی را که در طول ماجرا بازی کرده است می بیند. این شخصیت به اصطلاح دچار جبر نمی شود. همزاد پنداری در اینجا اگر رخ دهد این گونه است که اگر من مانند اتللو بد گمان و سیاه اندیش شود تا کشتن عزیزترین یارانم هم پیش می روم. اما در این سینمای به اصطلاح رئال چه می گذرد؟ ببیننده زنی را می بیند که به دوستش در سقط جنین کودکش کمک می کند (فیلم سعادت آباد را می گویم) و از طرفی حالا که شوهر دوستش که انگار بین تمام آدم های فیلم آدم تر است و البته احمق تر، ماجرا را فهمیده، سعی در ماست مالی اوضاع دارد. از طرفی شوهر خودش یک حرام خور حرفه ای است که با کلاه برداری برای خودش دم و دستکی به هم زده است و انگار با زن دیگری نیز رابطه دارد. ما از کل زندگی این زن همین را می دانم و البته جزییات دیگری مثل اینکه بلد است غذای چینی را خوب درست کند! فیلم آشفته پیش می رود، ماجرا در یک مهمانی رخ می دهد، پدری که بچه اش سقط شده در این مهمانی متوجه موضوع می شود. داد و بیداد می کند و می رود. بقیه پشت سرش صفحه می گذارند و به امل بودن متهمش می کنند. در پایان ولی همه چیز با خیر و خوشی تمام می شود. همه چیز به مدار سابق بر می گردد. شوهر از عصبانیتش کاسته می شود. زن بعد از قدری آب غوره گیری همه چیز را فراموش می کند و زنی که در ابتدا صحبتش رفت تصمیم می گیرد که دیگر قرص اعصاب نخورد! ه
به همین راحتی. همه چیز ماست مالی می شود! خیانت، دروغ، فساد و ... تمام چیزهایی که با هر کدامش می شود که اثر در حد مکبث نوشت. این می شود سینمای رئال ما. یعنی آهای ایرانی، تو این هستی. اعصاب نداری و همین اعصاب نداشتن همه چیز را توجیه می کند. اصلا چیزهایی به نام اصول اخلاقی و ... کشک است. خدا هم که کلیشه ای است لابد!
خود خدا عاقبتمان را به خیر کند. این سینما فقط مروج تیپ و قیافه ای عجیب و من در آوردی نیست. این سینما فراتر از چنگولک بازی فیلم های ده رقمی وار عمل می کند. این سینما خانواده را نشانه می رود، معنویت را و به اسم تجدد تا آنجا پیش می رود که سقط جنین را در جوامع مدرن امری بدیهی قلمداد می کند و کلاه برداری را نمک زندگی. این سینما روح نوع دوستی را به چارمیخ می کشد و فرد گرایی را به عنوان اصل موضوع انسان امروزی قلمداد می کند. این سینما دین را نقد نمی کند، آنرا نادیده می گیرد. مانند برلیوز در آغاز مرشد و مارگاریتا اساسا وجود چیزی به نام دین را نفی می کند. در تمام فیلم هایی که از این دستند اگر یک سعی فرا مادی دیدید مرا خبر کنید. . .
و این حکایت بسیار طولانی است.

سینمایی که باید درش را گل گرفت؟

اصولاً وقتی می گویند در چیزی را باید گل گرفت، ساختمانی را تصور می کنم که از هر طرف نگاهش کنی بی مصرف است. و وقتی به دیوارش ضربه می زنی مانند طبلی توخالی تق تق صدا می کند.
امروز خبری را خواندم که در آن با افتخار آمده است، بودجه سینمای ایران، امسال نسبت به سال گذشته افزایش یافته است. اما درج چند نکته در اینجا قابل اهمیت است و البته
نکته اول این است که آخر از کجا؟ مگر نه این که این سرمایه که قبلا به آن بیت المال می گفتند و اخیرا بیت الحال شده است، متعلق به تمام اقشار جامعه است. از دهاتی گرفته تا توی شهر نشین. حالا گناه آن بیچاره ای که آنقدر بدبختی دارد که سال تا ماه به جز اخبار به هیچ سرگرمی صوتی و تصویری دیگری چشم نمی دوزد چیست که باید حقش را به عده ای مفت خور که عناوین دهان پر کن هنری بر خود نهاده اند داد؟ 
نکته دوم اینکه مگر این سینمای زوار در رفته پارسال چندتا فیلم خوب تحویل این جامعه بخت برگشته داده که امسال بودجه اش را افزایش هم داده اند. معمولاً خرج چیزی می کنند که بازدهی داشته باشد. به نظر من چهارتا جنگولک بازی آقایان و عشوه پرانی خانم ها بودجه که نمی خواهد هیچ، جریمه هم دارد. 
نکته سوم هم البته مقوله خصوصی سازی است. چرا هر چیز به درد بخور در این مملکت وجود دارد تند و تند خصوصی می شود، از بیمارستان بگیر تا مخابرات و فولاد و مرغ و ناگهان کمیاب و گران هم البته می شود، اما این آت و آشغال ها باید بیخ ریش دولت و البته مردم بماند؟ به شما قول می دهم اگر بودجه دولتی این سینما حذف شود، یک شبه ورشکست می شود می رود پی کارش و همان می شود که اول گفتم، درش را باید گل گرفت.
نکته چهارم و البته آخر اینکه سینمای غرب با آن سوپراستارهای بت گونه اش دولتی نیست اما آنچنان فرمایشی است که تمام هنر دوستان فیلم سازان مستقل را به خوبی در آن می شناسند و حسابشان را از سینمای هالیوود جدا می کنند. اما سینمای هالیوود برای هدفی فیلم می سازد که فاکتورهایش در تمام فیلم هایشان به عینه پیداست، قبول ندارید سه تا از این فاکتورها را برایتان می گویم تا ببنید در تمام فیلم های غربی که به تازگی بدون سانسور دیده اید چندتایش وجود دارد: سکس، جادو، انسان محوری. به عقیده حقیر من فیلم سازان و بت های هالیوودی برده های میلیاردری هستند که در خدمت قدرت مالی و سیاسی عظیمی که صد البته اهریمنی و فرا دولتی است کمر بسته اند. آن سینما در خدمت عقیده ای اهریمنی کاملاً حساب شده گام برمی دارد، اما اینجا در این سینمای حقیر آیا کدام یک از ارزش های فکری و عقیدتی این مردم پرورش می یابد. می خواهم بگویم این سینمایی که دارد از مردم ایران حقوق می گیرد چند درصد فیلم هایش به روح این مردم حداقل احترام می گذارد. نمی دانم شاید به آنها حقوق می دهیم تا کعبه آمالشان همان سینمای شیطان پرست غرب باشد؟
 آنچه من دیدم توهین بوده است و خود بزرگ بینی قشری که خود را هنرمندان! سینمایی می دانند! الله اعلم

شب قدر

شبی است که قدرش را باید داشت. شبی است که سراسرش را حضوری فرا گرفته است که خداوند به آن روح می گوید. شبی که می گوید بیش از هزار ماه خیر و نیکی در آن وجود دارد. شبی که قرآن در آن شب نازل شد. زمان مثل یک جوی آب روان نیست. زمان تکراری از تپ های سازمان یافته نیست. زمان تصوری است که مغز ما در ادراک هستی دارد و احتمالاً همه چیز یک لحظه است. دوباره امشب قرآن نازل می شود و روح می توان تکاملی یابد که در هزار ماه دست یافتنی نیست!

التماس دعا

سلطه بی همه چیزها


دنیای عجیبی است. یک بلیط فینال دوی 100 متر را می فروشند 1000 یورو و یک میلیون نفر در صف خرید می روند و یک سرباز پول بلیطش را برای رفتن به مرخصی ندارد. . . .