باز باران با ترانه می زند
عشق، آهنگ شبانه می زند
دیو اما کر، در این تفسیرهاست
باز هم نامردمانه می زند
این حکایت، آب، بابای تو است
قصه ی دارا و سارای تو است
ماجرای مرد و باران است و اسب
شرحی از تصمیم کبری تو است
پیکرت می سوخت در خاک اینچنین
پای مشق ناتمامت خورد مُهر
مُهر آبی هزاران آفرین
با دوصد یاقوت خون پاک یار
دفترم پر گشته از شعر انار
رفته ای و مانده در اوراق ما
شعرهای عاشقان بی قرار
یاد باد آن مِهر های پر امید
"دانش آموزان، کتب، درسی رسید"
کاغذ کاهی و گاهی هم سپید
درس ما تا آخر درس شهید
این شعر از من نیست و نمی دانم چه کسی آن را سروده ولی آنقدر هست که در کنج نوشته های وبلاگی ام یادداشتش کنم:
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد: کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت بر سر زد و بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید؟
گفت آقا سفره خالی می خرید
لا ادری