باز هم میان خواب کوچه های غم زده
کشته می شوی
با عبور این فشنگ بی پدر
پیش چشم مردمان دهکده
کشته می شوی
او در آن سر جهان می زند به سر که آخ
کشته شد برادرم! خواهرم
من در این سر جهان کنار تو
سکوت می کنم
و دل دوباره می زنم
به بهر پر تلاطم مقدرم
چقدر من
و این قبیله مرده ایم!
چقدر زخم
در عبور سال ها
از شکنجه های سخت خورده ایم!
و هنوز استوار ایستادی و این فشنگ بی پدر
قصد نبش قلب پرتلاطم تو را نموده است
بمیر! در سکوت کوچه های غم زده شهید شو
که قلب های ما سپر شده است
بعد مرگ تو برای این فشنگ بی پدر!
الا ای ابر پاییزی
چه سرسخت و چه پا بر جا
بر این ویرانه آیا نوگل اشکی نمی ریزی؟
دل دلمرده مان زین بغض دیرنه دگر پژمرد
بهار سبز ما افسرد
عقاب تیز پروازِ بلند آسمان آرزوها مرد
دگر ای ابر پاییزی دریغ از ما چه می داری؟
از این افتادگان شهر تاریکی چه پرهیزی؟
گذشت ان روزگار خوب
که آب چشمه هامان موج می زد از میان سنگ
هوا خوشبو، زمین خوشرنگ
و ساز کهنه ی درویش
بلند آواز و نیک آهنگ
گذشت ای ابر پاییزی
بهار خرم صد رنگ
مگر آخر تو برخیزی
سرودی تر برانگیزی
الا ای ابر پاییزی
بر این ویرانه آیا نوگل اشکی نمی ریزی؟
شعر از خودم!