سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

این بچه بی تقصیر است

این بچه بی تقصیر است

چون متعلق است به نسل توله سگ ها!

پدرش همسایه مان بود

فست فودش کله پاچه بود و نهارش را با ضعیفه ی سومش کوفت می کرد

عادت داشت آروغش را قبل از ورود به رخت خواب بزند 

چون شنیده بود در قیلوله بعدازظهر

آروغ زدن کراهت دارد

کل مطالعات اش خلاصه می شد به اعمال شب زفاف حلیه المتقین

و امیرارسلان نامدار

و فکر می کرد که دنیا روی شاخ گاو می چرخد

برای همین احترام ویژه ای برای گاو قائل بود

و مثل گاو، ماغ می کشید از سر سیری!

خودش را برای حرکات جهادی وقف می کرد

می دانید کلا آدم مجاهدی بود اصلا!

برای همین چند باب مغازه وقفی در بازار به نامش خورد

به فتوای مجتهدی گمنام!

و وقتی رد مظالمش را می داد

دلار بالا رفت

و آهن گران شد

و طلا نرخ روز پیدا کرد

و ...


بعد رفت

کلاً از محله ما رفت

از شهر ما رفت

رفت کلانشهر

بالاشهر کلانشهر


برای اولین بار در عمرش گواهینامه گرفت

تا نخستین مدرک زندگی اش را گرفته باشد


می گفتند حالا گارسون برایش غذا سرو می کند

با چنگال و کارد

اما فقط می تواند سوپ میل کند

با آب معدنی

چون اوره دارد و قند و چربی و مقادیر نامتنابهی فشار عصبی

از دست توله اش

-توله دوم از ضعیفه سوم ببخشید حالا شده حاجیه خانم سوم-

از گروهبان های مفلوکی که سخت راه می آیند

از طبقه نوزدهم برج هلیا

از مشروبی که برای نورا سرو می شود

نه به خاطر مشروب

به خاطر آنکه توله اش 

زید جدیدش را تور کرده


البته حاجی کمی از آبرویش هم می ترسد 

که به توله اش باج سبیل می دهد

و توله اش هم الحق کم نمی گذارد

به عوض نورا

به آتوسا گفته حاجی، فوق لیسانس تاریخ دارد از فرانسه

دکترا نگفته که شک نکند!

و حاجی از وقتی فهمیده که تاریخ دان است

امیر ارسلان را سه بار مرور کرده 

تا تاریخ اساطیری را مسلط شود

و سه واحد حق الته ریش! در دانشگاه آزاد دورآباد برداشته

تا تاریخ اسلام را حالی دانشجوها کند

اما متاسفانه هنوز برایش سوال است که 

لعنت بر عمر بیشتر ثواب دارد

یا بر ابوبکر

به همین خاطر گریزی می زند به آداب شب زفاف مجلسی

چون به نظرش برای خواهرهای کلاس

جذاب تر است

و همیشه می گوید تاریخ اساطیری سخت است

حاجی کلا به تاریخ معاصر علاقه ندارد

و در کلام قصاری فرموده:

"معاصر که تاریخ ندارد

همین الان است دیگر"

از وقتی استاد دانشگاه شده

روشنفکر هم شده

آروغش را همانجا در رختخواب ظهرانه اش می زند

و معتقد شده این ها همه حرف است

اصل چیز دیگری است!

بر طبق همین اصل! دیروز به یکی از خواهرهای دانشجو

پیشنهاد داد!


این بی ام وه ای جلویی را می گویم

همین دختر مو زرد بی ادبی

که شبی با بادبادک آدامسش به هوا خواهد رفت

و باد او را با خود خواهد برد!

این بچه بی تقصیر است

همین که کفش نایکش را از دبی می خرد

و کیف گوچی اش را از لندن

همین که  متعلق است به...

بی خیال

این بچه بی تقصیر است

پدرش روزی همسایه مان بود!