پشت پنجره شب است
نازگل
برای چندمین هزار بار
کوچه ی بلند خواب را قدم زدم
با چراغ مرده ای بدست
و تو با ستاره ایی نشسته ایی
زیر تک درخت
پچ پچ تو و ستاره دشت را گرفته است
گوش می دهم
و ماه
گوش می دهد
و شب
گریه می کند برای خویش
و ستاره ایی فراز شب
خنده می زند
به
هر
چه
هست!
نازگل سپیده تا بیاید و زمین مست
دور دیگری زند
و تمام گریه های شب بدل شود به صبح
من چراغ ماه را شبی
اجاره نی کنم
و دل سیاه مرده را ستاره ای
ستاره می کنم
تا تو را دوباره میهمان این اتاقکی کنم
که پشت شیشه سیاه آن
شب است
؛ شعر از : خودم ؛
از آفتاب زمین راه خواهم رفت
اگر چه شب باشد
و گر چه ابری یکدست پی در پی
همین سه چار قدم تا همیشه ام کافیست .
شعر از خودم !