زخم هایی که می خورد بر روح،
خاطره، حافظه و درد من بودن
آخ آلزایمر مقدس عشق
ببر از من تو گرد من بودن
فکرهای عمیق بیماری
و شب سرد و درد بیداری
نیستم مرد این همه تردید
نیستم، مرد درد من بودن
تو بهاری، بهار بی پاییز
قصه از ماجرای تو لبریز
این طرف، قصه ای که تکراریست
من و پاییز زرد من بودن
تا فروپاشی ام دو خط باقیست
این دو خط هم که در کف ساقیست
می رود لامپ عمر رو به زوال
در شب تار سرد من بودن
آخ آلزایمر مقدس عشق
شستشو ده مرا به یکباره
غربتم در خودی که از من نیست
غربت منحصر به فرد من بودن
زخم هایی که می خورد بر روح
....
سلام موفق باشید به وبلاگ ما نیز سر بزنید ضرر نداره ممنون
سلام عزیز
در صورت علاقه به موضوع فلسفی " غم بودن " تفعلی بزنید.