چون قطره های شمعم، لبریز درد آتش
می افتم و فرازند، این شعله های سرکش
دیدی چگونه ما را، گم گشت راه مقصود؟
دیدی چگونه از عشق، جا ماند دود و آتش؟
چون صید در کمندت، چون تیر در کمان ات
آن موت، چنگ بهرام، آن چشم، دست آرش
بازآی، حال ما را، تحویل کن بهارا
زان عشق های جاوید، زان نغمه های دلکش
ما را حقیقت عشق در آتشی فرو برد
تا در کجا بر آییم، زین شعله چون سیاوش
چون قطره های شمعیم، جا مانده از حرارت
در این سقوط دایم، از جذبه ی نگاهش
ای باد نوبهاری، ما را چگونه دیدی؟
چون قطره های باران، در متن او مشوش
امیرحسین قادری/ ایده از مسعود اندواری
شهریور 95
ایول . این هم از آن پوست هاست که داره کنده میشه!
مادرم انسولین میزنه
اولا خیلی دردش میگرفت
بعدش کمتر شد
حالا هروقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه
فقط میخنده
مادر من هم!
مدتها بود که چیزی اینقدر دل نشین نخونده بودم
....چون قطره های باران در متن تو مشوش
سلام بر اینجایی
چه خبر از علوم شناختی؟