- چند وقت است که ننوشته ای برادر؟
- برای نوشتن به جز قلم به چیزی نیاز داریم.چیزی شبیه ...
- اسمش یادت رفته است
- همیشه همینطور است نوبت اسمش که می شود آدم یادش می رود. می رود و خودش را لابلای خاطرات آینده مخفی می کند. تو می دانی خاطرات اینده کجاست؟
- جایی نزدیک ادراک بینهایت. آمدنی از کنارش گذشتم ولی زود خودش را مخفی کرد.
- عادت دارد به مخفی شدن. می رود لابه لای سطور موازی مخ خودش را ناپدید می کند. با هیچ کدام از نرون های مغز حرف نمی زند. به همین خاطر است که همیشه بی خبر می آید و بی خبر می رود.
- درست مثل نوشتن.
- گفته بودم که برای نوشتن به چیزی جز قلم نیاز است.
- و سطور موازی کاغذ هنوز سفید خواهد ماند؟
- تا به خطی برسد که خدا باران ادراک را بر آن بارانده است!