سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

علامه

 

دکتر غلامرضا جعفری، فرزند علامه جعفری خاطره‌ای را از ایشان در کتاب «امام حسین (ع) فرهنگ پیشرو انسانیت» نقل کرده و از آخرین ساعات عمر علامه جعفری نوشته است که: «چون علامه دچار سکته مغزی شده بود و قدرت تکلم نداشت در آخرین لحظه های عمرشان با ایما و اشاره از من می خواستند که چیزی را بر ایشان بیاورم ولی من هر چه تلاش می کردم نمی فهمیدم که ایشان چه خواسته ای دارند، یک پارچه سبزی بود که یکی از دوستان علامه چند ماه قبل از کربلا آورده بود و به ضریح مطهر امام حسین (ع) متبرک شده بود، من متوجه شدم که علامه آن پارچه را می خواهند به سرعت از بیمارستان خارج شدم تا آن پارچه سبز را بیاورم رفت و برگشت حدود یک ساعت طول کشید و من وقتی به بیمارستان رسیدم ایشان، تمام کرده بودند و دکتر ها پارچه سفیدی را به سرش کشیده بودند، از اینکه نتوانسته بودم این خواسته استاد را به موقع اجابت کنم خیلی متاثر شدم پارچه سفید را کنار زدم و پارچه متبرک شده را روی صورت علامه گذاشتم؛ در کمال تعجب مشاهد کردم که ایشان چشمانشان را باز کرده و لبخندی زدند و برای ابد چشمانشان را بستند. »

نقل از "مجله مهر"

سخنان امام حسین (ع)

آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد و نگرانیها به او رو می آورد. 

 کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند. 

 به درستی که من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمکاران را جز محنت نمی دانم. 

خدایا! با غرق کردن من در ناز و نعمت، مرا به پرتگاه عذاب خویش مَکشان و با بلایا (گرفتارى‏ها) ادبم مکن.   

بدانید که دنیا شیرینی و تلخی اش رؤیایی بیش نیست و آگاهی وبیداری واقعی در آخرت است.

مرگ با عزت، زندگی جاوید است و زندگی با ذلّت و همراه با ظالمین چیزی جز مرگ نیست.    

و 

مردم بنده و برده ی دنیا و جلوه های فریبنده ی آن هستند و دین لقلقه زبانشان است، تا جایی که گذران زندگی آنها پا برجا باشد، دین را نگهداری می کنند اما زمانی که به بلا آزموده شوند، دین داران قلیل اند.  

  

امام حسین (ع)

سفرنامه باران

آخرین برگ سفرنامه باران این است 

که زمین چرکین است 

                                        

                              شفیعی کدکنی

نه تو نیستی

نه تو نیستی، ببین 

فرق می کند 

تو یک مدیر لایق و مرتبی  

و حرف هات 

پر از افاضه های رمز دار و پر افاده است  

-گر چه روی هم  

رفته 

ساده است-

و وقت هم نداری و همیشه هم پُری 

نهار را  

با هزار مشغله می خوری!  

و بعد از ظهر هم 

قرار داری و برای بورس و نرخ ارز 

دلخوری!

نه   

تو نیستی 

تو در اداره ای 

و در اداره، کاره ای  

و دایماً 

به فکر راه چاره ای 

و در میان فکرهات! 

دچار منطق و گزاره ای 

نه  

تو فرق می کنی 

تو راحتی و با درآمدت 

حال می کنی 

و فکر های منتهی به عشق را 

در سکوت یک تعجب عمیق  

چال می کنی   

***

نه تو نیستی

کربلای ماجرا

ماجرای کربلا 

فانتزی است  

خلاصه می شود برات  

در سه چار سی دی عزا و 

نذر کشمش و نبات 

به هم قطارهات!  

نه تو نیستی ....