سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

شروع بودن و نبودن !

یکی بود یکی نبود. اصلا معلوم نبود کی بود کی نبود . تازه اون موقع بودن یا نبودن مساله نبود یا نه شاید بودن یا نبودن از همون موقع مساله شد ! کسی چه میدونه چون یکی بود یکی نبود .غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . . . - دربدری یعنی گشنگی . . . تشنگی . . . بی خونه مونی ؟ - ببین من گشنمه . تشنمه . چرا یه جایی نمی سازی که توش زندگی کنیم . - که توش چی کار کنیم ؟ - زندگی . - آها باشه . باشه . باید یه جایی بسازم . ها ؟ - آره خوب . - باشه . باشه راستی اینجا کجاست ؟ تا حالا نرسیده بودم به اینجا . - شکل آخر دنیا می مونه . نگاه کن از قرمز شروع می شه تا بنفش ! زمینٍ شو می گم آسمونشو . - از یخ تا داغ . آبٍ شو می گم . هوا شو - تو چه شکلی شدی . داری ... داری تغییر می کنی . عین زمین شدی عین آسمون از قرمز تا بنفش . - تو چه شکلی شدی ؟ عین هوا از یخ تا داغ . تغییر . تغییر می کنی . داری تغییر میکنی . - اینجا کجاست . من می ترسم . - قبلا میخواستم اگه وقت بشه یه بلیط مستقیم بگیرم واسه مریخ . - گرفتی ؟ - نه هیچ وقت فرصت نشد . - یعنی اینجا مریخه ؟ - نه مریخ نیست . مریخ از قرمزه تا قرمز از یخ تا یخ . اینجا یه جای دیگه اس . - من می ترسم اینجا هیچکس نیست ؟ - (داد می زند ) اینجا هیچکس نیست . ( کوه جوابش را می دهد : اینجا هیچکس نیست !) اینجا آخر دنیاس . اینجا هیچ کس نیست . ما تنها شدیم . - چی کار کنیم . - هنوز گشنته . تشنته . سردته . گرمته ؟ - آره . آره . یادم رفته بود . - همه چی یادمون می ره . - برنمی گردیم ؟ - نمی دونم . تقصیر تو بود . - تقصیر من نبود ( گریه میکند .) - از بس که فوضولی ! - تو ام از بس که ( گریه می کند ) همش می خوای حرف خودت باشه . - فکر کنم دربدر شدیم . - در بدری یعنی گشنگی . تشنگی . بی خونه مونی ؟ - نه کاملا . - خوب من پیش تو می مونم به شرطی که تو پیش من بمونی . - حالا اگه نخوای بمونی . مثلا کجا می خوای بری ؟ - یه جایی که دیگه اون قیافه نحستو نبینم . - باشه برو . - برم ؟ - آره .( می رود) - (داد میزند ) صبر کن صبر کن کجا می ری . (می رود) - باشه برگرد کجا می خوای بری می میری از سرما . گرما . گشنگی . تشنگی . (می رود) . - باشه برگرد من پیشت میمونم . تا آخر دنیا . (برمی گردد) ( به همین سادگی ) (گریه می کند) - می خوای واست آواز بخونم ؟ - آره (آواز می خواند .) - نمی دونستم صداتم خوبه ! - چه خوب شد که برگشتی ! کجا می خواستی بری ؟ - کجا رو داشتم که برم ؟ - نمی دونم این همه کوه و دشت . - می ت ر س ی د م - منم - چی کار باید بکنیم . حالا ؟ - صبر - یعنی چی این ؟ - نمی دونم زمان که بگذره می فهمیم . - چی که بگذره ؟ - زمان ! - یعنی ؟ - گذشتن . حرکت . تغییر ! - هنوز تغییر میکنم ؟ - آره - زشت شدم ؟ - گاهی زشت . گاهی زیبا . منم؟ - توام . - تا کی باید صبر کنیم ؟ - تا وقتی که ببخشه ! کاملا ببخشه - یا تا وقتی که بفهمیم بخشیده . - آره شاید این که تو گفتی ! - چه کار باید بکنیم ؟ . . .
نظرات 9 + ارسال نظر
بهرام چوبینه چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:16 ب.ظ

سلام امیر جان
خیلی قشنگه . خیلی . خدا می دونه من خیلی خوشم اومد . اما دلم نمی خواد این قدر زار بزنی در شعرت . من از شاعرها و نویسنده های محکم و منظم خوشم می آید . کسانی که در نوشته هایشان مثل ارتشی ها انظباط دارند. البته این نوشته تو هم انضباط دارد . زیباست . اما در شکل ظاهری نه . منظم باش امیر عزیز . حالا از همه این حرف ها گذشته . من خیلی دلم می خواهد بدانم این یارو کیست . هرچند مطمئنا من او را نمی شناسم اما یک طنین آشنایی در کلامش هست . یک کاری کن خودش را معرفی کند.

یارو چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:25 ب.ظ

سلام امیر حسین خوان
اینکه ببخشه صبر لازم نیست همین که برگشتی یعنی بخشیده شدی
در ضمن ای بهرام چوبینه تو کار دیگه ای جز فوضولی نداری؟
دوست تو:یارو

... چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 06:09 ب.ظ

سلام ...
محشربود..بی تعارف..
ازاولی که وبت رومیخوندم دنبال چنین نوشته هایی بودم ...خیلی قشنگ بود...
بزرگ شدی گویا
یاحق

بهرام چوبینه پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:24 ب.ظ

سلام ای یاروی عزیزم
نه خوشگلم من فقط بلدم فضولی کنم.

حسن جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:31 ق.ظ http://g-tanhai.mihanblog.com

امیرحسین جان سلام
یه دنیا خوشحال شدم دیدم که دوباره راش انداختی...
آخه فکر میکردم کلا زدی تو کاره درس و بیخیاله همه چیز
با اجازه یه لینک هم تو وبم گذاشتم
قربان تو

رضایاوری شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:36 ب.ظ http://yavari.blogfa.com

سلام.ممنون از اینکه بهم سر زدی.
از پیشنهادت ممنون .
حتما روش کار میکنم .

محمد شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:06 ب.ظ http://faryad.2000.blogfa.com

در دست گلی دارم این بار که می آیم

کانرا به تو بسپارم این بار که می آیم

دربسته نخواهد ماند بگذار کلیدش را

در دست تو بسپارم این بار که می آیم

هم هرکس وهم هر چیز جز عشق تو پالوده ست

از صفحه پندارم این بار که می آیم

خواهی اگرم سنجی می سنج که جز مهرت

از هر چه سبکبارم این با که می آیم

سقفم ندهی باری جایی بسپار آری

در سایه دیوارم این بار که می آیم

باور کن از آن تصویر-آن خستگی آن تخدیر-

بیزارم وبیزارم این بار که میآیم

دیروز بهل جانا!با تو همه از فردا

یک سینه سخن دارم این بار که می آیم
سلام خسته نباشید وبلاگتون خیلی قشنگه

یارو دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام امیر حسین
به روز کن
یارو

بهرام چوبینه چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:26 ق.ظ

سلام امیر حسین . از بس نشسته ام و نوشته ام ستون فقراتم خرد و خمیر شده . امروز که دیگه خسته ترم . شب ها هم خواب می بینم امتحان ریاضی دارم باید انتگرال حل کنم. من که یادم نیس انتگرال چی بود می خوام از روی دست بغل دستیم تقلب کنم می بینم این ورقه ای که به من داده اند همش پر شده است از خط خطی . به ناظر می گویم این چه ورقه ایه میگه شما چند ماه دیگه بیا امتحان بده . ذله می شم از دستش می رم جایی که بازرس ها آمده اند از دست ناظر شکایت کنم. می بینم این جا توی اداره بازرسی یک مشت جانور روی پله ها جا خوش کرده اند و به جشن و حیف ومیل یک عالم غذا مشغولند . حالم به هم می خورد و از خواب بیدار می شم . کی می آیی این جا ؟ همین روزها؟ می بینم شما را. خدا حافظ

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد