و بعد فهمیدم،
زمین یک نرون بود در مغز کهکشان
و من یک سیناپس،
در مدارعصبی آفرینش
امیرحسین قادری
بی شک زمان از هر چیز که در زمین شکل میگیرد نیرومندتر است. حال آنکه خود زمان چیز قابل بیانی نیست. اگر به گفته فیزیکدانان دو قرن اخیر معتقد باشیم، زمان یک جور بازی فریبنده است که با نخستین حرکت در جهان، آغاز شده است و با اخرین حرکت هم پایان می پذیرد. بی تردید در جهانی که حرکتی وجود ندارد، چیزی به نام «چه وقت» وجود نخواهد داشت. حال همین زمان که اصلا معلوم نیست از کجا امده است و به کجا میرود، نیرومندتر از تمام عناصر پیش میراند. هر قدرتی را به زوال میکشد، هر زیبایی را تخریب میکند و اگر در یک عبارت بخواهیم همه چیز را بیان کنیم و به حشو رایج در متون قرون وسطی دچار نشویم باید بگوییم: زمان نیرومندتر از هر نظمی است و سرانجام آن نظم را به بی نظمی بدل خواهد کرد.
بخشی از داستان پلاسبو
وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمُتَحَیِّرَ اِلا الدَّلیلُ
و چه چیزی بجز دلیل میتواند بر متحیر رحم کند؟
از مناجات امام علی
و دیگر چیزی شبیه سابق نیست
نه من که دیگر کمتر می نویسم
و نه تو که دیگر به ندانستن آنچه نمی نویسم عادت کرده ایی
همه چیز رو به کاهش است
آنقدر که حتی تعداد نفس هایم در دقیقه کم شده است
آنقدر که حتی یادم می رود گاهی باید نفس کشید
و همه نفس هایی که نکشیده ام با یک آه عمیق جبران میشود
تنها چیزی که زیاد میشود
قدم هایم است
قدم هایی که بر میدارم تا یادآوری کنم
و هنوز یادم نمی آید
و هنوز یادم نمی آید
باز هم مرور میکنم
چیزهایی هم هست که یادم مانده است
مثلا این که میگفتم نرو
و تو با آنکه آنجا بودی
رفته بودی
سردخانه های تمام دنیا یک شکل است
و سنگ های خیسی که تن مرده ها را روی آن شستشو می دهند
فهمیده اند که سرد
دقیقا به چه معنی است
حالا هر شب
یک در باز می شود
یک یخچال عمیق که شبیه قبر است
و من دوباره لباس وظیفه بر تن دارم
و با خودم میگویم
مگر خدمتم تمام نشده بود؟!
تو دیگر فقط در خواب ها می آیی
ولی من آنقدر خوابم برده است که نمی توانم ببینمت
کی
کجا
آنقدر در آغوش ات گریه کنم
که دوباره با هم بمیریم!
ای دوست، به دوستی قرینیم تو را
هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا نیست که ما:
عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
فخرالدین عراقی
آیا کسی هست که بتواند بگوید درخت دست ستایشگر زمین نیست؟
و باد برای نوازش عشای ربای برگ ها نازل نشده؟
دیشب کسی زیر گوشم زمزمه می کرد
کسی شبیه برگ
کسی شبیه باد
و چیزی بود شبیه شعری با محتوای علمی
که می گفت
خورشید منشا نور نیست
نور منشا همه چیز است
و من خیره به انتهایی ترین نقطه های کهکشانی بودم
که اسمش را یادم رفته است
امیرحسین قادری
تمام شعرها قبلا گفته شده اند
شاعرها فقط کلماتشان را جا به جا میکنند
و دوباره با اهنگ نو می خوانند
وگرنه باد و باران و آب و دریا همه شعرهایی هستند
که بی شک خیلی وقت پیش گفته شدند
زمانی که خلقت آغاز می شد
امیرحسین قادری