سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سفر

خیال می کنم 

در آب های جهان قایقی است
و من -مسافر قایق- هزار ها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را به گوش روزنه های فصول می خوانم و پیش می رانم


مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن ، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟
و در کدام بهار درنگ خواهد کرد و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
شراب باید خورد
و در جوانی یک سایه راه باید رفت،
همین.

 

"سهراب سپهری"

بیشمار


یار ما اطوار دارد بی شمار

همچنان او کار دارد، بیشمار

بار هستی را به دوش ما گذاشت

باز هم او بار دارد، بی شمار

آشنایش همچو اغیارند و او 

عاشق از اغیار دارد بی شمار

چشم او را شرح بیماری خوش است

ای بسا بیمار دارد بی شمار

بر حذر بودم من از پس کوچه اش

بس که این دیوار دارد، بیشمار

همچو حلاجیم و کافر خو شده!

عشق رویش، دار دارد بیشمار

بسکه او پرده در و دیوانه است

عشق او انکار دارد، بیشمار

شرح بد مستی ما را همچنان

چشم او اصرار دارد، بیشمار

بارها تا کوی جانان رفته ایم

لیک جانان کار دارد، بی شمار!


امیرحسین قادری/امشب!

تا در کجا بر آییم، زین شعله چون سیاوش

چون قطره های شمعم، لبریز درد آتش

می افتم و فرازند، این شعله های سرکش


دیدی چگونه ما را، گم گشت راه مقصود؟

دیدی چگونه از عشق، جا ماند دود و آتش؟


چون صید در کمندت، چون تیر در کمان ات

آن موت، چنگ بهرام، آن چشم، دست آرش 


بازآی، حال ما را، تحویل کن بهارا

زان عشق های جاوید، زان نغمه های دلکش


ما را حقیقت عشق در آتشی فرو برد

تا در کجا بر آییم، زین شعله چون سیاوش


چون قطره های شمعیم، جا مانده از حرارت

در این سقوط دایم، از جذبه ی نگاهش


ای باد نوبهاری، ما را چگونه دیدی؟

چون قطره های باران، در متن او مشوش


امیرحسین قادری/ ایده از مسعود اندواری

شهریور 95

کیمیا

آنان کسانی هستند که  خداوند بدی های آنان را به خوبی تبدیل می کند./فرقان 70


کیمیا داری که تبدیلش کنی /مثنوی دفتر دوم

مستضعفین و جهنم

قطعا هنگام مرگ، از کسانی که زیر سلطه باقی ماندند و به خودشان ستم کردند، پرسیده میشود در زمین چگونه بودید؟ 

می گویند که ما در زمین جزو مستضعفین بودیم.

به آنها گفته میشود آیا زمین خدا به اندازه کافی وسیع نبود که در آن مهاجرت کنید؟

پس جایگاه آنان دوزخ است و آن بسیار جایگاه بدی است/ نسا 97

سرریز می گردی


وقتی که تنها از خودت لبریز می گردی

در نوبهارت ناگهان پاییز می گردی


گرمای شیراز از دلت پر می کشد، آنگاه

یک نیمه شب، در بهمن تبریز می گردی


وقتی که از عشقت سکانس درد می سازی

تدوین گر یک غربت یک ریز می گردی


جایی که معشوقت، لبش هست و نمی بوسی

تا روز حشر از فرقه ی پرهیز می گردی


باید که بهتر باشی از من با خودت ای جان

ورنه تو هم مانند من سرریز می گردی


خون ریزی از عاشق کشی آغاز می گردد

عاشق شو، از نه عاقبت، چنگیز می گردی


در این جهان واقعی، در وجه یک چک

می بینی آخر یک شبی واریز می گردی!


من بی سرانجام از غمم، تو بی عبوری

رد شو، وگرنه هم چو من پاییز می گردی!


امیرحسین قادری/اصفهان

إِنَّ عِبَادِی

إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ وَکَفَى بِرَبِّکَ وَکِیلًا ﴿۶۵﴾


43 فرقان

آیا آن کس که امیال نفس خود را معبود خویش گرفته است می بینی؟ آیا می ‏توانی ضامن او باشى؟

43 فرقان


قرائت های معکوس

نمایش های مضحک، نمایش های عشق است

و  سیلی های مهلک، نوازش های عشق است


تفنگی بر شقیقه و دستی روی ماشه
سپس گوش ات به امرِ شمارش های عشق است

پر از تشویش و شور است، پر از تردید و غوغا
و می گویند این ها، تکانش های عشق است

گهی یک سو تعلق، گهی یک سو معلق
که می داند که درد از گرانش های عشق است؟

چو گوید حرف درمان، یقین دردی است دیگر
قرائت های معکوس، نگارش های عشق است

بیا یک بار لبخند، بزن از دور و رد شو
که هم از دور دیدن، ز چالش های عشق است!

چنان دلقک درین بزم، تو را خندانده ام باز
نمایش های مضحک، نمایش های عشق است

صبح نزدیک

الیس الصبح بقریب؟/هود 81

آیا نه اینکه صبح نزدیک است؟