-
آزموده شدن
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 21:33
می خواهی با چتر باش و نقاب، یا نه عریان و خیس و جامه دران. می خواهی عبوس باش و مغرور یا نه افتاده و خاکی و ساده. می خواهی نا باور باش و شکاک، یا نه گریان و لبریز از یقین، می خواهی بد باش، یا نه خوب و دلخوش. مدار زمین هنوز بر چرخش خودش مستدام است، بی آنکه از تو یا من اجازه بخواهد. حالا تو بمبهای اتمت را به رخ دیگری بکش...
-
همه چیز
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 03:14
خداوند همه چیز می شود، همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار. ملاصدرا
-
ببخش
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 02:11
مرا که در سیاه های جاده های غم قدم زذم ببخش مرا که بی اجازه ات، برای خود مسیر سرنوشت دیگری رقم زدم ببخش تو با تمام این ستاره ها رفیق و من غریبه ام در این بلند بی کران نور مرا که حرف های خوب را برای عشق بین ما همیشه کم زدم ببخش.
-
بی کفش
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 19:50
تو را می شناسم. از همان لحظه ی اول که دیدم پتکی درست بر سرم فرو خورد. با دستهای مرتعشت خاکستر این بهمن لاغر را می تکانی و از زیر عینک آفتابی فضای گناه آلود پارک را کنکاش می کنی. همه بی خیال تر از آن هستند که دردهای تو برایشان مهم باشد. مگر چند نفر مثل تو با اتوبوس درد، تا آخر خط زندگی رفته اند و ایستگاه متروک و آفتاب...
-
فرزانگی یا چیز دیگری؟
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 18:10
ب - چ در جایی نوشته بود: یک موقع دانشجوی سینما شدم . وقتی وارد دانشکده شدم جوان و خوشحال و خونسرد بودم . دانشجوی سینما بودن معنایش این است که شخص مجبور است هر روز لااقل دو یا سه فیلم خوش ساخت و مشهور تماشا کند. سه چهار سالی گذشت تا متوجه شدم علت اضطراب روز افزون من این بمباران شدن توسط سینماست . سینما هنر عصر ماست و...
-
سوگند
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 17:53
به جز حضور تو هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفته ام حتی عشق را حسین پناهی/از کتاب من و نازی
-
یک سکانس معجزه در تاریخ.
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 19:15
همه آمده اند. صدای ولوله می آید. مردم از سکوهای سنگی بالا می روند تا شاهد یکی از بی نظیر ترین مسابقات تاریخ باشند. تو آن طرف ایستاده ای با برادری که به تنهایی خودت است. در دستت عجیب ترین عصای تاریخ را گرفته ای و به مرور تمام آن چه گذشته است می پردازی. انگار کمی دست و پایت را گم کرده ای. آنها آنطرف تر پیش رویت صف کشیده...
-
سلامتی آزادی
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 22:32
سلامتی آزادی سلامتی زندانیای بی ملاقاتی... گفت این طرف دیوار اوین هستیم! آزاد شدند. خدا رو شکر. هزار بار شکر...
-
ما دچار کوری مفرطیم
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 12:28
تو ایستاده ای و پیش رویت صفی از جاهلیت قد علم کرده است. جاهلیت عریان و جاهلیت پوشیده در بی خیالی روشنفکری. تو ایستاده ای با چند غلام در بند و چند زن و چند کودک. هنوز شیر حق کوچکتر از آن است که پشت کفر را به خاک بمالد. سایه ی بلندترین شرک عرب بر خاک مکه افتاده است و بنایی که ابراهیم خانه ی توحیدش خواند حالا شده است...
-
سزیف و تخمه آفتاب گردان
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 00:55
سزیف تنها به دیوار سنگی کوه تکیه داده است. تمام سنگ های کوه را بالا و پایین برده است. او به بیهودگی کارش پی برده است و حالا ترجیح می دهد به دیوار سنگی این کوه تکیه دهد و تخمه آفتاب گردان بشکند. این غول خسته، سزیف را می گویم، محکوم بود که سنگ های کوه را بالا ببرد و دوباره پایین بیاورد. این مجازات او بود چون رنج آورترین...
-
عبور از لوپ بی نهایت
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 11:30
فرقی نمی کند چقدر به گذشته ات نزدیک باشی. فرقی نمی کند اگر حس قرابتی با این تاریخ هولناک که به نام گذشته ات رقم خورده است نداشته باشی. این ها گذشته ی تو است. بی آنکه باور کنی این تو بوده ای و این ها همه کارهای تو است، این گذشته با تو می آید و تو چون باربری فرتوت و بی رمق بار این گذشته ی را با خویش می بری بی آنکه لحظه...
-
اوپوکالیپتو
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 13:48
باد می آید و تو در آستانه ی در ایستاده ای. صدای مرتعش نفس های زمان به گوش می رسد و معجزه در راه است. عیسی با حواریون از جاده های مه گرفته ی آن سوی دشت می رسند و درخت تنومند سرو با عبور باد رهگذر به خویش می لرزد. تو آمده ای با سلاحی که من نمی دانم چیست! - هیچ وقت باور نمی کنی که همین لحظه باشد؟ - در تمام عمرم به هیچ...
-
وطن
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 12:19
تو می روی با چمدانی کوچک که به اندازه ی قد هیچ کدام از خاطرات جا ندارد. و می روی با این خیال که خاطرات را داری با خودت می بری اما نمی دانی که خاطراتت پشت در اتوماتیک فرودگاه روی زمین ریخته اند و مسافری که از روبه روی تو رد شد و از در بیرون رفت، همان زنی که عینک دودی به چشم داشت، خاطراتت را جمع کرده است و رفته است....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 21:55
امروز صبح دو نفر اعدام شدند! جرمشان اقدام بر علیه امنیت ملی و نظام جمهوری اسلامی و وابستگی به گروهک تروریستی منافقین و گروه های سلطنت طلبی است. اما اگر گروهی از کافران اسیر شما گروه مسلمان شدند. حق تعدی بر آنان ندارید. بلکه آن ها به خانه برید تا کلام خدا را بشنوند. زیرا این ها گروهی هستند که گمراهند. آن گاه آنان را به...
-
فرشته ی من در برف
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 18:00
دم غروب است و اشیا حضور خسته ی خودشان را به رخ یکدیگر می کشند. تو بال هایت را بسته ای و روی شیروانی بلند خوابگاه نشستی و چشم دوخته ای به من. من تو را نمی بینم اما می دانم که آنجا نشسته ای و چشم دوخته ای به من، مثل همه ی غروب های دیگر که هرم صدای اذان برمیخیزد. برف آمده است. تمام خوابگاه را برف گرفته است. بال های تو را...
-
توبه
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 02:59
من، متهم به سرگذشت یک غریبه ام به نام من <از کتاب نازگل>
-
زمان
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 02:56
یادداشت جدیدم را درباره ی زمان اینجا ببینید: http://new-world.blogsky.com/1388/11/07/post-2
-
وادی حیرت
شنبه 14 آذرماه سال 1388 11:40
وادی ششم:حیرت مرد حیران چون رسد این جایگاه در تحیر ماند و گم کرده راه گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟ نیستی گویی که هستی یا نه ای؟ در میانی یا برونی از میان؟ برکناری یا نهانی یا عیان؟ فانیی یا باقیی یا هردویی؟ یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟" گوید:"اصلا می ندانم چیز من وان "ندانم" هم ندانم نیز من...
-
هیچ کس
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 00:15
هیچ کس هیچ کس را نشناخت
-
شبان
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 15:57
ازقیار نبی او که خداوند قدرتش می دهد مسیر انسان پارسا را بی عدالتی جور خودپرستی و ستم انسان های اهریمنی فرا گرفته خوشا به حال او که در راه خیر قدم برمی دارد و چون شبان ضعفا را از دره های تاریک عبور می دهد چرا که حامی برادرانش است و هدایت گر گمراهان. پس از برای کین خواهی با قلبی آکنده از نفرت بر تو فرود می آیم تا آنان...
-
کمدی
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 02:34
کمدی یعنی تحمل تراژدی . . . و انسان تحمل بی وزنی کمدی است. می گوید: خدا پیامبران را فرستاد و شیطان دلقک ها را! می خندم گریه می کنم. تحملم از دست می رود. فحش می دهم به دیوار روبه رو. و او که ذاتش ارجمند است و صفاتش نا گفتنی آن هنگام که کالبدم از خاک برکشید بر پیشانی ام مهر طلب زد. مهر رنج! سلسله ی موی دوست حلقه ی دام...
-
فشنگ بی پدر
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 16:51
باز هم میان خواب کوچه های غم زده کشته می شوی با عبور این فشنگ بی پدر پیش چشم مردمان دهکده کشته می شوی او در آن سر جهان می زند به سر که آخ کشته شد برادرم! خواهرم من در این سر جهان کنار تو سکوت می کنم و دل دوباره می زنم به بهر پر تلاطم مقدرم چقدر من و این قبیله مرده ایم! چقدر زخم در عبور سال ها از شکنجه های سخت خورده...
-
ابر پاییزی
شنبه 6 تیرماه سال 1388 23:07
الا ای ابر پاییزی چه سرسخت و چه پا بر جا بر این ویرانه آیا نوگل اشکی نمی ریزی؟ دل دلمرده مان زین بغض دیرنه دگر پژمرد بهار سبز ما افسرد عقاب تیز پروازِ بلند آسمان آرزوها مرد دگر ای ابر پاییزی دریغ از ما چه می داری؟ از این افتادگان شهر تاریکی چه پرهیزی؟ گذشت ان روزگار خوب که آب چشمه هامان موج می زد از میان سنگ هوا...
-
آرزوها
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 12:10
چشمانت را دوست دارم آن هنگام که به من خیره می شوی و شعله های شوق از آن جریان دارد. چشمانت را دوست دارم آن وقت که دوردست می نگری و پرواز در آن معنی می یابد. بازی مردمکان بازیگوش در سپیدی صبح چشمانت چشمانت را دوست دارم آن وقت که به پایین خیره شده اند و بغض تمام آرزوها در آن پنهان است. برگرفته از آخرین سکانس استاکر ساخته...
-
زاغچه
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 21:21
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت! سهراب سپهری
-
مادر
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 11:45
تو با چمدانی که به اندازه عمرت خاطره دارد از راه رو رد می شوی و به اتاق تنگ و تاریکی می رسی که اتاق توست. آنطرف یک پنجره رو به باغی افسرده باز است که در آن درختان کلاغ زده با نگاهی خمار عبور رهگذران را به نظاره اند. آسمان ابری است. او هنوز نرفته است. از سالن که رد می شدی صداها را می شنیدی. و حالا دیگر انگار نمی شنوی....
-
کیف
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 12:40
بهش می گن لحظه ی حقیقت! آخرین جرقه های امید را در تاریکی ذهنت به کار می گیری و برای ششمین بار خم می شوی و زیر پل را می گردی. دوباره دست به جیب هایت می گذاری و برای بار پنجم خیره به درخت روبرو تمام آنچه را که گذشته است مرور می کنی! دوچرخه سوار آرام و بی حادثه از کنارت عبور می کند و در خودش غوطه ور است. زنی برای رفع...
-
اقرار
سهشنبه 24 دیماه سال 1387 11:42
آنانکه به حذف نام وی می کوشند ... هنوز سه چهارقدم از سر چهارراه رد نشده ای که صدا تو را ناخودآگاه برمیگرداند به آنجا که کودکی دبستانی نقش خونش را روی آسفالت یخ زده کشیده است. خیره نگاه می کنی و بعد انگار که به خودت آمده ای چیزی را رها می کنی تا در اعماق جیبت گم شود. فشار سیل بهت زده ی آدم ها و بعد آژیر آمبولانس تنها...
-
خروس
دوشنبه 23 دیماه سال 1387 18:10
باز هم بوق و صدای اتوبوس/نیمه شب آواز بی وقت خروس من که پاپیچ تمام پیچ هام/پیچ آن زلف خم تو به خصوص! ای که لب هایت شفای مرده است/خواهشاْ این بار هم من را ببوس کر به کر از این صداهای عجیب/بانگ و آواز دهل آهنگ کوس درک های خفته در پستوی مغز/پیرهای خسته و خواب و عبوس فهم های رفته دائم مرخصی/ایده های جلف و بی معنی و لوس...
-
دهکده
شنبه 21 دیماه سال 1387 14:49
آیا شما ان دهکده های مفلوکی را می شناسید که در ان انسان بیهوده از خود می پرسد که چرا راه اهن در آنجا ایستگاه دارد. انجا که به نظر میرسد ابدیت بر گرد چند خانه کثیف و متروک چنبره زده است، جایی که مزارع اطرافش به نفرین ابدی بی حاصلی دچار شده اند ؛ آنجا که انسان یکباره حس می کند ویرانه ای بیش نیست؛ زیرا درخت یا حتی برج...