تو می آیی پس از صدها هزاران سال و بر دوشت دو خط شعر است
و من چندین هزاران سال دایم می شود هر شب
دلم تنگ دو خط شعر است.
(یوسف گفت:) با پیراهن من بروید و آن را بر چهره پدرم اندازید تا دوباره ببیند و آنگاه با زن و فرزند خویش به نزد من آیید و چون کاروان آن ها آن جا (مصر) را ترک کرد پدر (در کنعان) گفت: من بوی یوسف را می شنوم، اگر مرا ملامت نکنید. گفتند تو از قدیم در پریشانی و خیالات هستی. پس آن گاه که پیک پیراهن را بر چهره اش افکند، بینایی اش باز گشت. گفت: آیا به شما نگفتم که من چیزی از خدا می دانم که شما آن را نمی دانید؟
قران کریم/سوره ی یوسف/آیات 93 تا 96
سکوت می کنی و مثل من دلت گرفته است
هزار سال می شود که او
از عبور کوچه های دل گرفته رفته است
ما هنوز
پشت این چراغ سرخ
ناگزیر ایستادن مداومیم
و هنوز فکر می کنیم
جنگ چیزِ نامرادِ نا مناسبی ست
ما به فکرهای سبک خلسه و سکوت
در فضای دود
با صدای لایت یک موزیک سوت
همچنان مراقبیم
آری ای برادر ای رفیق!
طرز فکر قرن ما
مانیفستِ کاسبی ست!
تو
سکوت می کنی و مثل من دلت گرفته است
پشت این چراغ سرخ
او
هزار سال می شود
با سپید اسب ساده ای که سم به آسمان زده است
از عبور کوچه های دل گرفته رفته است.
به قول روز های خوب سلام.
تو مثل تمام مجری های خوب سلام می کنی. به سبک کافه گلاسه و شامپاین.
در حوالی ظهر در آستانه ی تابستان صدای سوتی در کناره بادگیر ساحل می آید و بعد بنگ. آخرین روستای کرانه ی باختری با دود و خاکستر احوال پرسی می کند. و تو هنوز احوال پرسی ات تمام نشده،
تلویزیون روی دست کودک خردی خون آلود افتاد است و تو داری با مردم دنیا حال و احوال می کنی مجری خوب تلویزیون BBC .
/نازگل سپیده تا بیاید و زمین مست
دور دیگری زند
و تمام گریه های شب بدل شود به صبح
من چراغ ماه را شبی اجاره می کنم
و دل سیاه مرده را ستاره ای
ستاره می کنم
تا تو را دوباره میهمان این اتاقکی کنم
که پشت شیشه ی سیاه آن شب است./
از شعر /پشت پنجره شب/
کتاب /نازگل/
۱
تو تازه آمده ای با دو تا هندوانه زیر بقل و چهار بسته آجیل و تخمه
مثل همه ی باباهای خوب دنیا
و برای گلدان ها تازه خاک تازه خریده ای
و تمام شب های یلدای عمرت را همین طور بوده ای
تو حتی گربه ها را هم دوست داری
برایشان دست تکان می دهی و آجیل تعارفشان می کنی
چقدر خانمت به داشتن چنین شوهری خوشبخت است.
۲
گاوها را جا کرده ای در این سرمای شب های پاییزی
یادت هست باید از فردا بگویی شب های زمستانی
گاو ها ماغ می کشند و تو به ماغ گاوها احترام نمی گذاری
گاو که احترام نمی فهمد
بوی اسفند می آید و دود تازه سوخته ی چنار خشک
تو از لای کتت اناری را که درخت باغ چیده ای در می آوری
انار بزرگ است قد کله ی آلبرت انیشتین
راحت به تو و زنت می رسد.
۳
تو سردت است و مثل زلزله ی چند سال پیش می لرزی
عجب شب هایی دارد این کویر
تمام حمایت های بشری برای تو کم است
دلت از مرغ سحرهای تالار وزارت کشور گرفته است
و حوصله نداری
برنامه های تلویزیون هم برای کسانی خوب است که زندگی شان خوب است
چقدر کم کم دارد حالت از بزرگداشت به هم می خورد
و از خواننده های لوس آنجلسی که برایت تکنو خواندند
آخرین خرما خشک ته جیبت را قایم از خودت می خوری به یاد آن همه یلدا و آن همه آجیل
و سیب سرخی را از نایلون در می آوری و روی قبر زنت می گذاری
آنوقت قرآن کوچکت را که پر از معنا و خاطره است باز می کنی و یس میخوانی.
-۰-
نور از بالا از ماه بر تو و قبر زنت می ریزد
در روستایی دور چراغی خاموش می شود و گاوی ماغ می کشد
در تاریکی شهری گلدانی به خاک تازه اش می بالد و گربه ای آجیل دلخواهش در خواب می یابد.
آنها که رفتند روی پیشانیشان ستاره بود
و آنها که ماندند
ماندند تا روی شانه هاشان ستاره سبز شود
شعر از قزوه