گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
می دوم برده ز هر باد گرو .
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند ،
همه بی رحمی و فرمان فرار.
.
.
.
پس این دره ی ژرف
جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه
پشت آن قله ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری .
.
.
.
منشین اما با من منشین
تکیه بر من مکن ای پرده ی طناز حریر
که شراری شده ام
پوپکم آهوکم
گرگ هاری شده ام
گرگ هار
مهدی اخوان ثالث
گشتم و گشتم تا دست خط های ناز تو رو بین این همه وب لاگ پیدا کردم ناز می نویسی و دلنشین ایشالا پاینده باشی فراموشت نمی کنم تو هم من رو یاد کن قربان تو آرزو مند آرزو هات..............
زمستان است...بد جوری هم!...