سکوت می کنی و مثل من دلت گرفته است
هزار سال می شود که او
از عبور کوچه های دل گرفته رفته است
ما هنوز
پشت این چراغ سرخ
ناگزیر ایستادن مداومیم
و هنوز فکر می کنیم
جنگ چیزِ نامرادِ نا مناسبی ست
ما به فکرهای سبک خلسه و سکوت
در فضای دود
با صدای لایت یک موزیک سوت
همچنان مراقبیم
آری ای برادر ای رفیق!
طرز فکر قرن ما
مانیفستِ کاسبی ست!
تو
سکوت می کنی و مثل من دلت گرفته است
پشت این چراغ سرخ
او
هزار سال می شود
با سپید اسب ساده ای که سم به آسمان زده است
از عبور کوچه های دل گرفته رفته است.
پشت پنجره شب است
نازگل
برای چندمین هزار بار
کوچه ی بلند خواب را قدم زدم
با چراغ مرده ای بدست
و تو با ستاره ایی نشسته ایی
زیر تک درخت
پچ پچ تو و ستاره دشت را گرفته است
گوش می دهم
و ماه
گوش می دهد
و شب
گریه می کند برای خویش
و ستاره ایی فراز شب
خنده می زند
به
هر
چه
هست!
نازگل سپیده تا بیاید و زمین مست
دور دیگری زند
و تمام گریه های شب بدل شود به صبح
من چراغ ماه را شبی
اجاره نی کنم
و دل سیاه مرده را ستاره ای
ستاره می کنم
تا تو را دوباره میهمان این اتاقکی کنم
که پشت شیشه سیاه آن
شب است
؛ شعر از : خودم ؛
از آفتاب زمین راه خواهم رفت
اگر چه شب باشد
و گر چه ابری یکدست پی در پی
همین سه چار قدم تا همیشه ام کافیست .
شعر از خودم !
همی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستیست درکیش مهر
برون اند زین حلقه هوشیارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیواها
بهین مهرورزان که آزاده اند
بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفته اند
چه گل های رنگین به جوبارها
چه فرهاد ها مرده در کوه ها
چه حلاج ها رفته بر دارها
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر توده هایی ز پندارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بی کارها
علامه طباطبایی
صبر می کنم هنوز
پشت این دری که بسته است
در خیال غوطه می خورم
ببینم آن کسی که نیست
در کدام شهر آرزو نشسته است
شاعر : خودم !
هنوز ثانیه ها تکرار مکرر هر روز اند
و هنوز ثانیه ای نیست که صدای پای تردید
نیاید از گذر آرام تاریکش .
بیا تا برای عبور از شاهراه زندگی
به چشم های بسته ام اعتماد کنم ، من
من که سر پیچ جوانی تند رفتم و چپ کردم
و جنازه ام را لابلای کتابهای کودکی ام پیدا کردند
هنوز ثانیه ها مرا و مرگ را به بازی گرفته اند
و برای پریشانی پنهان مردی به نام من
هنوز تمامشان
- ثانیه ها را می گویم -
زبان در می آورند
تا بدانم چقدر در خور تمسخرم
بیا تا دیگر برای هیچکس نگویم
چقدر ثانیه ها بی رحمند
کسی نیست که صدای ستاره ها را ترجمه کند
گوش می دهم ببینم آیا پرنده ای
با دو بال عجیب
با دو چشم سرخ
و دو ...
نه اینجا هیچ پروازی رخ نمی دهد
پرنده ها اینجا
بال را زینتی می دانند
برای قاب چوبی خالی دیوار
وستاره ها تمامشان لال مانی گرفته اند
گوش می دهم ببینم آیا پرنده ای
آه یادم آمد
اینجا
کسی نیست که صدای ستاره ها را ترجمه کند
گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
می دوم برده ز هر باد گرو .
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند ،
همه بی رحمی و فرمان فرار.
.
.
.
پس این دره ی ژرف
جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه
پشت آن قله ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری .
.
.
.
منشین اما با من منشین
تکیه بر من مکن ای پرده ی طناز حریر
که شراری شده ام
پوپکم آهوکم
گرگ هاری شده ام
گرگ هار
مهدی اخوان ثالث
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبی
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
فروغ فرخزاد