سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

فرقه

به نام خداوند بخشنده مهربان

به درگاه خدا باز آیید و خداترس باشید و نماز به پا دارید و هرگز از فرقه مشرکان نباشید. از آن فرقه که دین خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند و هر گروه به آنچه در دست داشت مغرور بودند

                                                                                                  قرآن کریم/روم/31-32

سلام بر محمد

همانا خداوند و ملائکه اش بر پیامبر (حضرت محمد) درود می فرستند. ای کسانی که ایمان آوردید بر او بهترین سلام ها را بفرستید

سینمای رئال؟

وقتی چند سال پیش (اواخر سال 86) سوار اتوبوس رشت-اصفهان بودم، اتوبوس فیلمی را پخش کرد که فکر می کنم، آغازگر نوعی سینما در ایران بود که نام هم دارد و نامش را گذاشته اند سینمای واقع گرا یا به قول فرنگی ها سینمای رئالیسم. این فیلم اصغر فرهادی درباره زنی (هدیه تهرانی) است  که به شوهرش مشکوک است و رفتاری دیوانه وار بروز می دهد. بیننده تا اواسط فیلم او را دیوانه می پندارد اما ناگهان با آشکار شدن قرار ملاقات مرد با زن آرایشگر همسایه ورق برمی گردد. ماجرا در بین قشر نسبتاً مرفه رخ می دهد و از دید دختری که به عنوان کارگر روز مزد در خانه مشغول کار است دنبال می شود. فیلم در آن سال بسیار تحسین شد و فکر می کنم جایزه بهترین فیلم فجر (یا یک همچین چیزی) را هم گرفت. اما به عقیده حقیر فیلم ارزش یکبار نگاه کردن را هم نداشت!

این روند ادامه پیدا کرد، خود فرهادی در همین حیطه ی رئالیسم فیلم های مشهور درباره الی و جدایی را هم ساخت. و فیلم سازان دیگر هم که می خواستند در پز روشنفکری عقب نمانند دست به کار شدند تا فیلم های ریز و درشت بسیاری در سینمای ایران رقم بخورد. از "به همین سادگی" گرفته تا "سعادت آباد" و الخ.

این دسته از فیلم ها غالباً ساختارهای مشابهی دارند.

1- در بین قشر معمولی رو به مرفه رخ می دهند،

2- روابط سرد زناشویی را بین تمام شخصیت های فیلم به نمایش می گذارند،

3- در حاشیه فیلم خیانت هایی رخ می دهد که به سادگی از آنها گذشته می شود

4- شخصیت ها مکرراً و مثل نقل و نبات دروغ می گویند

5- آدم های داستان به هیچ چیزی (نه الزاماً خدا بلکه هیچ چیز) اعتقاد ندارند

6- تمام این فیلم ها به برش کوچکی از زندگی آدم های داستانشان می پردازند بی آنکه پیشینه آنها مشخص باشد و یا اینکه آینده ها متصور شود

7- شخصیت ها چنان با دقت پرداخته شده اند که همزاد پنداری های عجیبی بین مخاطب و شخصیت پدید می آید.


اما چرا اسم این سینمای عجیب و غریب که شاید نمایانگر قشر بسیار کوچکی از ملت ماست (و آن هم نه به طور دقیق و اصولی)،را سینمای رئال گذاشته اند؟ چرا مرد و زن جامعه متوسط ایرانی با دیدن این فیلم احساس می کند که هدف فیلم ساز خود اوست و ممکن است خود در این شرایط قرار گیرد. از آنجا که این قبیل فیلم ها پیشینه ای برای کاراکترها نمی سازند، ببننده نمی داند که این شخصیت حاصل کدام اعمال و افکار است. چقدر با خود او فاصله دارد، تمایزاتش با او از کجا آغاز می شود. ببیننده نمی تواند اصول منطقی را که لازمه هر داستان خوب است کشف کند. مثلا نمایشنامه های شکسپیر را ببینید، در نوشته های شکسپیر شخصیت در انتهای ماجرا نتیجه تمام اعمالی را که در طول ماجرا بازی کرده است می بیند. این شخصیت به اصطلاح دچار جبر نمی شود. همزاد پنداری در اینجا اگر رخ دهد این گونه است که اگر من مانند اتللو بد گمان و سیاه اندیش شود تا کشتن عزیزترین یارانم هم پیش می روم. اما در این سینمای به اصطلاح رئال چه می گذرد؟ ببیننده زنی را می بیند که به دوستش در سقط جنین کودکش کمک می کند (فیلم سعادت آباد را می گویم) و از طرفی حالا که شوهر دوستش که انگار بین تمام آدم های فیلم آدم تر است و البته احمق تر، ماجرا را فهمیده، سعی در ماست مالی اوضاع دارد. از طرفی شوهر خودش یک حرام خور حرفه ای است که با کلاه برداری برای خودش دم و دستکی به هم زده است و انگار با زن دیگری نیز رابطه دارد. ما از کل زندگی این زن همین را می دانم و البته جزییات دیگری مثل اینکه بلد است غذای چینی را خوب درست کند! فیلم آشفته پیش می رود، ماجرا در یک مهمانی رخ می دهد، پدری که بچه اش سقط شده در این مهمانی متوجه موضوع می شود. داد و بیداد می کند و می رود. بقیه پشت سرش صفحه می گذارند و به امل بودن متهمش می کنند. در پایان ولی همه چیز با خیر و خوشی تمام می شود. همه چیز به مدار سابق بر می گردد. شوهر از عصبانیتش کاسته می شود. زن بعد از قدری آب غوره گیری همه چیز را فراموش می کند و زنی که در ابتدا صحبتش رفت تصمیم می گیرد که دیگر قرص اعصاب نخورد! ه
به همین راحتی. همه چیز ماست مالی می شود! خیانت، دروغ، فساد و ... تمام چیزهایی که با هر کدامش می شود که اثر در حد مکبث نوشت. این می شود سینمای رئال ما. یعنی آهای ایرانی، تو این هستی. اعصاب نداری و همین اعصاب نداشتن همه چیز را توجیه می کند. اصلا چیزهایی به نام اصول اخلاقی و ... کشک است. خدا هم که کلیشه ای است لابد!
خود خدا عاقبتمان را به خیر کند. این سینما فقط مروج تیپ و قیافه ای عجیب و من در آوردی نیست. این سینما فراتر از چنگولک بازی فیلم های ده رقمی وار عمل می کند. این سینما خانواده را نشانه می رود، معنویت را و به اسم تجدد تا آنجا پیش می رود که سقط جنین را در جوامع مدرن امری بدیهی قلمداد می کند و کلاه برداری را نمک زندگی. این سینما روح نوع دوستی را به چارمیخ می کشد و فرد گرایی را به عنوان اصل موضوع انسان امروزی قلمداد می کند. این سینما دین را نقد نمی کند، آنرا نادیده می گیرد. مانند برلیوز در آغاز مرشد و مارگاریتا اساسا وجود چیزی به نام دین را نفی می کند. در تمام فیلم هایی که از این دستند اگر یک سعی فرا مادی دیدید مرا خبر کنید. . .
و این حکایت بسیار طولانی است.