سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

بارش عشق

به صحرا شدم، عشق باریده بود

و پا آنچنان که در گل فرو می رود به عشق فرو می رفت

                                                                         بایزد بسطامی

مهمانپذیر شک

آخ حیف از ما که در پیش خدا کوچک شدیم

موقع وصل و رجا، یکباره بیجا دک شدیم


جان پاکان چون عقاب از جسم خاکی پرکشید

ما در این مرداب تن، چون گله ای اردک شدیم


با موبایلی که پر از عکس و کلیپ تازه بود

از تجلی رخش در جام شب منفک شدیم


آخ حیف از ما که در قصه به جای نقش شاه

عاشق نقش غلام و شکلک دلقک شدیم


آتش سینا و کوه طور موسی یاد باد

ما که با سیگار، در به در پی فندک شدیم


ای خوشا آنی که در شهر یقین مسکن گرفت

آخ، حیف از ما که در مهمانپذیر شک شدیم!


                                                               شعر از: خودم


دعا

خدایا کمکم کن تا آدم شوم پیش از آن که در حیوانی بمیرم

خدا مرا به سمت خودت بر پیش از آن که در سنگر شیطان موضع بگیرم

خدایا آزادم کن که سخت در تقید این نفس وانفسا اسیرم



ناگهان اژدها

خوشا به سعادت ساحرانی که حریفشان موسی بود و سرانجام سجده کردند در مقابل عظمت خداوند،

بدون رخصت فرعون!

ببین چطور ما را به جان خودمان انداخته اند، تا این چوب ها و رسن هایمان را مثل کرم های کثیف هی برای هم تکان دهیم،و دائم سجده می کنیم برای فرعون نفس،

بدون رخصت خدا!

پشت در وادی طوی ایستاده ایم و کفش هایمان بوی عرق پا گرفته اند. فراموش کرده ایم که درشان بیاوریم. خودمان را با این مجیک های اسباب بازی سرگرم کرده ایم و یادمان رفته که آنسوی در چوبدستمان ناگهان اژدها می شود.

دارم باور می کنم که اگر کنار محمد نیاستی روبه رویش ایستاده ای. سمت دیگری وجود ندارد.

حتی عشق

غیر از حضور تو هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفتم

حتی عشق را!

               حسین پناهی