سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

برای جنگ

برای جنگ دعا کن، برای من که منم

برای این دم آخر و پاره های تنم

برای جنگ دعا کن برای اشک غریب

برای کودک افتاده در مسیر لهیب

برای مادر پژمرده روی نعش پسر

برای دختر افتاده روی قبر پدر

برای جنگ دعا کن برای خشکی لب

برای رویت خورشید در منور شب

زمان که ناله ی خمپاره ماند و گوش

و سوت آخر و آنگاه ناله ی خاموش

برای جنگ دعا کن، برای من که منم

برای این دم آخر و پاره های تنم

فرشته ی مرگ

تو تنها در کنار خیابان قدم می زنی با کوله باری که رنگ ارغوان گرفته است. ارغوان نام یک گل است. کسی نمی داند چرا کوله بارت رنگ ارغوان است! شاید تو از قسمت ارغوان های یک گل فروشی بزرگ جلوی بیمارستان رد شده ای که کوله بارت ....شاید ...کسی چه می داند؟!سرزمین دیگری است سرزمین موجودات کوله بار ارغوانی...اصول موضوعه ی آنجا با اصول حاکم بر روزمره گی های خیابان های ما فرق دارد.تو با کوله باری در امتداد جاده میروی که در آن  دو تا سیب هست و یک عالمه بوی عجیب و غریب که انگار از عالم دیگری می آید و سه چهار بسته دعوت نامه ی آب خورده. 

دعوت نامه ی خیس خورده ی ارغوانی

دعوت به مراسم...

چه مراسمی می شود این جشن فرا زمینی

با حضور تمام ستاره شناسان  این دنیا و آن دنیا. آن ها که ستاره ها را با تلسکوپ های گنده جارو می کنند. آن ها که ستاره ها را کشف می کنند و روی پرده ی سینما ها می برند. آن ها که ستاره های کاغذی طراحی می کنند. آن ها که با ستاره ها قرار ملاقات می گذارند.  آن ها که از ستاره ها الگو برداری می کنند و برای مراسم های زنانه لباس شب می دوزند. ستاره گی و ستاره شناسی عشق مردمان سیاره ی من است. تو همه ی آن ها را که به نوعی ستاره اند یا درگیر و دار ستاره ها هستند دعوت کرده ای.

 کجا؟

به ستاره ی خودت! جایی بالای ابرها. وقتی از ابرها رد می شدی کاغذ های کوله بارت خیس شده اند. ولی هنوز هیچ کس نمی داند چرا کوله بارت ارغوانی است؟دعوت نامه هایت آدرس ندارد! دعوت نامه هایت تاریخ درست و حسابی هم ندارند. فقط اسم یک ستاره را نوشته ای. ستاره ای که اسمش در هیچ کدام از کتاب های سیاره ی من نیست. زیر دعوت نامه هایت آمده است به صرف نقل و نبات!  

 دیروز خانه ی مشد حسن مراسم بود!

کسی ندید تو از کدام طرف آمدی. فقط وقتی که رفتی رنگ ارغوان مانده بود و یک عالمه بوی عجیب و غریب و ما مردمان سیاره گفتیم:مشد حسن مرد!

یک فقره ی دیگر از ماموریت تو به انجام رسید و دو تا سیب دیگر روی طاقچه ی مشد حسن ماند یکی سهم تاریخ و یکی سهم آینده.

 هیچ کس نفهمید چرا رنگ کوله بارت ارغوانی است...