سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

رویای شب پرستاره

به همین راحتی مثل تمام راحت های جهان، البته انگیزه ها برای راحت های جهان متفاوت است.

نگاه می کنی مثل تمام خسته های تاریخ. چشم ها همیشه به مثابه ی پنجره های درون عمل می کنند اما گاهی خسته می شوند و با آنکه بازند بسته می شوند. از طول و تفسیر خسته شده ای دلت برای یک جاده ی خلوت در یک شب پر ستاره تنگ شده است برای آنکه تا آنجا که می توانی پدال گاز این ابوقراضه را که سه سال است خرج تو و زن و بچه ات را می دهد فشار بدهی و به سمت جایی بروی شبیه ابدیت. بی خیال کارت سوخت. اما حالا، مثل بچه ای که از مغازه آب نبات چوبی کش رفته است و صاحب مغازه مچش را گرفته است افتاده ای میان بزرگ ترین هچل روزگار. به همین راحتی جرثقیل جلو ماشینت را بلند کرده است و به سمت پارکینگ راهنمایی رانندگی می برد. یکی از بین حاضرین می گوید ؛حاجی صد تومن واسه حق پارکینگ رفتی سر کار؛ و تو مثل تمام خسته های تاریخ چشم های بی رمقت را بدرقه ی راه پنجاه و دو قرمزت می کنی و بعد چشمت می افتد به سپر عقبش که همین دیروز از جوش کاری تمیزش کیف کرده بودی. دلت می خواهد صد بار برگردی پشت میز و نیمکت و مدرسه و صد بار دیگر ریاضی ات را تجدید شوی اما ماشینت را پس بگیری. نذر امامزاده می کنی و افسر کلاهش را از روی سرش بر می دارد و پدال الگانس آبی و سفیدش را فشار می دهد و جایی می تازد تا ابدیتی دیگر را برای خسته ای دیگر در جایی دیگر رقم بزند. تو با رویای شب پرستاره ات، با فکر پدال گاز پنجاه و دوی قرمز سپر جوش خورده ات، لنگ لنگان به خانه می روی!