سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

ببخش

مرا که در سیاه های جاده های غم قدم زذم

ببخش

مرا که بی اجازه ات، برای خود

مسیر سرنوشت دیگری رقم زدم

ببخش

تو با تمام این ستاره ها رفیق

و من غریبه ام در این بلند بی کران نور

مرا که حرف های خوب را

برای عشق بین ما

همیشه کم زدم ببخش.

بی کفش

تو را می شناسم. از همان لحظه ی اول که دیدم پتکی درست بر سرم فرو خورد. با دستهای مرتعشت خاکستر این بهمن لاغر را می تکانی و از زیر عینک آفتابی فضای گناه آلود پارک را کنکاش می کنی. همه بی خیال تر از آن هستند که دردهای تو برایشان مهم باشد. مگر چند نفر مثل تو با اتوبوس درد، تا آخر خط زندگی رفته اند و ایستگاه متروک و آفتاب خورده ی آنجا را دیده اند. نگاه خسته ات شیشه ی عینک آفتابی را رد می کند. در دلت به پسر دخترهای پارک می خندی و گاهی فحش می دهی و گاهی بی خیال همه ی این هیاهوهای بیهوده تند و سریع عبور می کنی. اما هنوز مسیر سرنوشت برگ هایی دارد که رو نکرده است. می خواهم این را خوب بدانی که خدا همیشه یک چراغ روشن نگه می دارد و تو می توانی موسی باشی و به دیدار آتش طور بروی. فقط باید سبک بار بود، آنجا کسی را با کفش راه نمی دهند.