سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سرریز می گردی


وقتی که تنها از خودت لبریز می گردی

در نوبهارت ناگهان پاییز می گردی


گرمای شیراز از دلت پر می کشد، آنگاه

یک نیمه شب، در بهمن تبریز می گردی


وقتی که از عشقت سکانس درد می سازی

تدوین گر یک غربت یک ریز می گردی


جایی که معشوقت، لبش هست و نمی بوسی

تا روز حشر از فرقه ی پرهیز می گردی


باید که بهتر باشی از من با خودت ای جان

ورنه تو هم مانند من سرریز می گردی


خون ریزی از عاشق کشی آغاز می گردد

عاشق شو، از نه عاقبت، چنگیز می گردی


در این جهان واقعی، در وجه یک چک

می بینی آخر یک شبی واریز می گردی!


من بی سرانجام از غمم، تو بی عبوری

رد شو، وگرنه هم چو من پاییز می گردی!


امیرحسین قادری/اصفهان

إِنَّ عِبَادِی

إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ وَکَفَى بِرَبِّکَ وَکِیلًا ﴿۶۵﴾