سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

معجزه خون

و حالا با تمام وجود ایستاده ای و آتشی در چشمانت شعله می کشد که موسی را در طور پا برهنه کرد. ایستاده ای و صدایی در پی زمینه ی ذهنت زمزمه می کند

-  بیابان موعود اینجاست. بیابان موعود بشر اینجاست. اینجاست که نوح کشتی نجاتش را فرو آورد. اینجاست که ابراهیم کارد بر گلوی اسماعیل نهاد. اینجاست که موسی عصایش را بر زمین انداخت. اینجاست که هود و شعیب و سلیمان بشارتش را دادند. اینجاست که عیسی عروج کرد. اینجاسب که محمد (ص) بر کوری امتش گریست. اینجاست که خدا گفت: "مپندارید آنان که در راه خدا کشته شدند امواتند. بل آنان زنده اند و در پیش پروردگار رزق داده می شوند"

صدا شکسته می شود و اشک از گوشه چشمت به زمین می افتد. تمام جهالت قرون تاریخ بشر در پیش رخت صف کشیده است و تو با 72 دوست که شاهد غربت ابوذر بوده اند و نمک پرورده مکتب علی، ایستاده ای همچون روزنه نوری در ساحت ظلمات.

صدا دوباره زمزمه می کند:

- می توانی دعا کنی آنقدر باران ببارد که زمین واژگون گردد و این جاهلان را زیر و رو کند. می توانی دعا کنی که تیغ بر گلویت اثر نکند. می توانی دعا کنی که چوبدست تو اژدها شود و حمیت جاهلانه این قوم بی خرد را ببلعد. می توانی عیسی باشی و عروج کنی و 72 حواریونت بارکش امانتت باشند. اما نه ایستاده ای تا معجزه ای جدید رقم بزنی. تو خون خدایی و خون خدا معجزه اش با خون رنگ می گیرد. تو طوفان به پا می کنی اما نه با ابر که با رگ بریده ی گردنت. تو اژدها می سازی اما نه عصا که با دست بر زمین افتاده بریده ی برادرت.

اینجا صدا در گلو می شکند و زمین بغضش می گیرد. خدا بهترین بندگانش را به میدان آورده تا حماسه ای جاوید رقم بزند. حماسه ای که نه موسی در برابر فرعون ساخت و نه ابراهیم برابر نمرود. این حماسه ای است که تو در برابر جهالت بشری خواهی ساخت نه در برابر بشرهای جاهل و البته باز تو پیروز میدانی و این را می دانی که اگر دست برادرت بر زمین می افتد هزار سال بعد همین دست، مشت شده برابر تانک مرکاوا، آر پی جی می زند و به اذن خدا سحر مدرن قرن جادوگران متجدد را زمین گیر می کند. آری تو همه را می دانی. تو می دانی که خون بهای علی اصغرت را کودکانی خواهند گرفت که امروز زیر پرچم تو سینه می زنند. تو می دانی که زینب های زمان ساکت نخواهند نشست. تو می دانی که این خون امضای سرخی خواهد شد بر اثبات شجاعتنامه قیام. تو می دانی که همچون جدت ابراهیم که بازار بتان را به هم ریخت رسالتی داری تا بت شکن ابدی تاریخ باشی و آزادی خواهان دوران با نام تو بر بت بزرگ جهالت یورش برند.

تو ایستاده ای و لشکری ترحم برانگیز از آنان که نمی دانند جلویت صف کشیده اند. "آیا برابرند آنان که می دانند و آنان که نمی دانند؟"

صدا می گوید:

- مگر ندیدی پیامبران را که همه بر کافران زمان خود پیروز شدند اما هیچ کدام بر جهالت قوم خود غلبه نکردند.

و به یاد می آوری قوم موسی را که گوساله پرستید و قوم عیسی را که خواست بر صلیبش بکشد و قوم ابراهیم را که دوباره بت پرست شد و همه این اقوام که بی هیچ بهانه ای فراموش کردند سنت پیام آوران خود را.

صدا می گوید:

- تو نیامده ای که بر این کافران غلبه کنی، تو آمده ای که این دیو کهنسال جهالت بشری را بر زمین بیاندازی.

پس یک به یک رفقایت به میدان می روند تا هر کدام ضربه ای بزنند بر قامت این غول نا پیدا. و آن سر تو نبود آنجا که از گردن جدا شد که سر همین دیو بی شاخ و دم بود تا مرا امروز 1000 سال بعد از آن واقعه بیدار کند و هوشیار کند و آگاه کند.


و سلام علی من التبع الهدی