سزیف تنها به دیوار سنگی کوه تکیه داده است. تمام سنگ های کوه را بالا و پایین برده است. او به بیهودگی کارش پی برده است و حالا ترجیح می دهد به دیوار سنگی این کوه تکیه دهد و تخمه آفتاب گردان بشکند.
این غول خسته، سزیف را می گویم، محکوم بود که سنگ های کوه را بالا ببرد و دوباره پایین بیاورد. این مجازات او بود چون رنج آورترین کارها انجام کار بیهوده بود. اما حالا کله ی سزیف کار کرده است و فهمیده است که سر کار بوده است. سزیف تنها و خسته به دیوار سنگی کوه تکیه داده و تخمه آفتاب گردان می شکند.
روشنفکر: به نظرم بیهودگی مصداقی از یکنواختی زندگی بشری است. یا شاید برعکس.
کوته فکر: می گویم از دانشگاه اخراجت کنند تا دیگر از این حرف های سقلمه پقلمه نزنی.
روشنفکر: من که حرف بدی نزدم!
کوته فکر: از کجا معلوم شاید زده باشی من نفهمیده ام.
روشنفکر: اگر از دانشگاه اخراجم کنند به جمع دوستان خسته ام در اتاق های تاریک و سرشار از بوی چوب سوخته و دود کاپیتان بلک می پیوندم و با صدای بلند کامو می خوانم.
کوته فکر: تو هیچ عقیده ای نداری!
روشن فکر: عقیده مصداق کورفکری است. وقتی عقیده داشته باشی به انجماد ذهنی رسیده ای. عقیده جریان سیال امواج ذهنت را به اسارت می برد.
کوته فکر: نفهمیدم چه گفتی اما از دانشگاه اخراجت کردم.
روشن فکر: آه چه بهتر این برای پز روشن فکری ام بهتر است. راستی این کلاه مایاکوفسکی به تیپم می آید؟
کوته فکر: کلاه مایاکوفتی دیگر چیست؟
روشن فکر: همین کلاه یک وری که لبه دارد!
کوته فکر: از مصادیق مسلم کفر و غرب است. باید خودت را با کلاهت در آتش سوزاند.
روشن فکر: وای چقدر دوست دارم. درست مثل ژاندارک. دوست دخترهایم چقدر ذوق می کنند. چقدر به مرگم افتخار می کنند. قرار داریم هر کدام زودتر دستگیر شدم بقیه به افتخارش قهوه ی تلخ بنوشند. چقدر من عاشق فرم هستم.
کوته فکر: حناق بگیری، ای کفر ملعون. خودم آتشت می زنم.
روشن فکر: آه چقدر با عظمت. آتش در راه آزادی!
کوته فکر: آزادی یعنی هرزگی
روشن فکر: دقیقاً تعریف مشخصی برای آزادی سراغ ندارم. شاید همین که گفتی باشد. چه اهمیتی دارد. خود این لفظ قشنگ است.
کوته فکر: دلت هوس چماق کرده است.
روشن فکر: شبیه الاقی هستی که نمی فهمد.
کوته فکر: شبیه طوطی ای که بلغور می کند.
روشن فکر: ...
کوته فکر: ...
این یعنی این بحث تا ابد ادامه داره نه ؟
آره موافقم اما چرا ادما انقدر متفاوتن ... کاش میشد اینجوری نباشه کاش یه رنگی واقعا وجود داشت
کاش می شد اما نمی شه. تفاوت در ذات آدم هاست!
سلام.
نمی دونم این کتاب رو خوندید یا نه.
شخصیت اصلی داستان همیشه غرق در رمان تورگنیف ِ
و روزهایی که با معشوقش بوده این کتابٌ می خوندن.
بهتره بیشتر از این نگم.
سلامی با تمام غرور به تو دست به قلم زیبا نویس
نوشته هات حس جالبی داره حیف که قابل وصف نیست وگرنه نقاشی میکردم حس زیبای نوشته هات رو
تفاوت در ذات آدما نیست . لااقل بین این روشنفکر و کوته فکر تو اصلا تفاوتی وجود نداره . روشنفکر توممکن است روزی به عقاید ثابتی برسد آنوقت می شود همین کوته فکر . و کوته فکر تو ممکنه یک روز تعصبش رو کنار بگذاره . اونوقت می شه همین روشنفکر . این دو تا کانال توی یک نوع آدم می تونه وجود داشته باشه . نمونش همین آزادیخواهان فعلی که قبلا خودشون زندانبان بودند.
عالی!