سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

ابر پاییزی

الا ای ابر پاییزی  

چه سرسخت و چه پا بر جا  

بر این ویرانه آیا نوگل اشکی نمی ریزی؟ 

دل دلمرده مان زین بغض دیرنه دگر پژمرد 

بهار سبز ما افسرد 

عقاب تیز پروازِ بلند آسمان آرزوها مرد 

دگر ای ابر پاییزی دریغ از ما چه می داری؟  

از این افتادگان شهر تاریکی چه پرهیزی؟ 

گذشت ان روزگار خوب  

که آب چشمه هامان موج می زد از میان سنگ 

هوا خوشبو، زمین خوشرنگ 

و ساز کهنه ی درویش 

بلند آواز و نیک آهنگ 

گذشت ای ابر پاییزی  

بهار خرم صد رنگ 

مگر آخر تو برخیزی 

سرودی تر برانگیزی 

الا ای ابر پاییزی 

بر این ویرانه آیا نوگل اشکی نمی ریزی؟ 

                                                             شعر از خودم!

حادثه ترین مرد تاریخ

بزرگترین نه ی تاریخ را به روزگار تعصب های مانکن های گل باقالی بگو و بیا تا بمانیم با حادثه ترین مرد تاریخ. یک لحظه درنگ کن به احترام خون چند مرد خوب ! تاکسی زمان ما را دربست با خودش می برد کجا؟ سر کار! به مهمانی مردمان پر مشغله! خوشا به حال آنان که ماندند برای همراهی حادثه ترین مرد تاریخ ؛محمد؛

و شدند چند مرد خوب حمزه؛یاسر؛علی؛ابوذر؛سلمان؛عمار؛مقداد!  

مجری

به قول روز های خوب سلام.

تو مثل تمام مجری های خوب سلام می کنی. به سبک کافه گلاسه و شامپاین.

در حوالی ظهر در آستانه ی تابستان صدای سوتی در کناره بادگیر ساحل می آید و بعد بنگ. آخرین روستای کرانه ی باختری با دود و خاکستر احوال پرسی می کند. و تو هنوز احوال پرسی ات تمام نشده،

تلویزیون روی دست کودک خردی خون آلود افتاد است و تو داری با مردم دنیا حال و احوال می کنی مجری خوب تلویزیون BBC .       

از ستاره تا ستاره

آنها که رفتند روی پیشانیشان ستاره بود

و آنها که ماندند

ماندند تا روی شانه هاشان ستاره سبز شود

                                                                  شعر از قزوه

آیا جنگ ؟

مسعود بهنود در شرق نوشته بود :

/اما کسی تردید ندارد که نومحافظه کاران آمریکائی خیال دیگری هم در سر دارند و همان است که در طول سال با آن ها بود، بزرگ کردن آوردگاه و کشاندن آن به ایران و سوریه. این سیاست قدیم تیراندازهای تکزاسی است که برای برای محکم کردن پایه های قدرت خود علاوه بر تیری بر قلب کلانتر، سه چهار گلوله هم به اطراف شلیک می کردند. باکشان نبود که جنازه پیرمرد نعل بند و پسرک عاشق پیشه هم وسط شهرک بیفتد./

هان در میان پرده بسی فتنه می رود      

تا آن زمان که پرده برافتد چها کنند ؟

بخوان محمد

بخوان محمد بخوان

برای من بخوان، جهالت که شاخ و دم ندارد . شاید رستگار شدم .

 

- آقا یک ثانیه به من وفت بدهید . فقط یک ثانیه .  کسی می خواهد چیزی بخواند .

- نه نمی شود .

- ولی چرا ؟

- گوشهایت . گوشهایت پنبه ندارند .

- پنبه بدهید . پنبه می تپانم ته گوشم ولی یک ثانیه فقط یک ثانیه به من ....

- نمی شود .

- چرا  نمی شود ؟

- لب خوانی بلدی !

- نه به خدا !

- کدام خدا ؟

- مگر خدا هم کدام دارد ؟

- اگر نداشت که این همه دعوا به راه نمی افتاد ؟

- نه ندارد، خدا کدام ندارد . او فقط یکی است .

- حرفهایت بو می دهند !

-  دماغتان را بگیرید اگر اذیت می شوید .

-  نمی شود . دستانمان روی گوشهایمان باید باشد، نکند که بشنویم .

-  پس بگذارید فقط یک ثانیه گوش بدهم . قول می دهم به کسی کاری نداشته باشم . راه دوری آمده ام . که فقط یک ثانیه بشنوم .

- جادو می شوی . ماخولیا می گیری . می میری .

- خوب بگذارید جادو بشوم . ماخولیا بگیرم . بمیرم . در عوض یک ثانیه گوش داده ام .

- بترس !

- از چه ؟

- از خدایی که نمی شناسیش .

- می شناسمش

- نمیشناسیش

- می . . .

- ببین تو را به بهترین مجلس رقص عرب می بریم . شراب و شعر و زن . بهترین اسب تازی را بریت افسار می کنم . تو مرد با لیاقتی هستی اگر . . .

- باشد. باشد. هر چه تو بگویی، ولی فقط یک ثانیه بگذار یک ثانیه بشنوم .

- او دیوانه است . تنهاست . یک زن و یک طفل و چند غلام سیاه . ببین. چه را می خواهی بشنوی. مگر در تمام سرزمین فارس سخنگو از این بهتر نیافته ای که اینقدر راه آمده ای؟ ببینم در فارس قحط دیوانگی ست؟

- نه از اتفاق پارس جنون پرور است. بگذارید در دیوانگی اش شریک شوم اگر دیوانه است.

- دیوانه ای .

- دیوانه ام .

- زود است که پشیمان از راه آمده باز گردی . عجم الکن .

-  او می گوید باز گشت همه به سوی اوست . چه پشیمان چه شادان . همه از راه آمده باز می گردیم . او اینطور می گوید نه ؟

- تو هم شعر می دانی؟

- همه شعر می دانند .

- از زندگی افتادم. باشد برو ولی از من بشنو او ساحری دیوانه است. سخنانش شاید به نطرت زیبا بیاید ولی کفر است . او به تمام آنچه ما می پرستیم کافر است .

- به خدا قسم که کفرش دلیل ایمان است. (دور می شود )

- (فریاد می زند ) پنبه را فراموش مکن .

- (فریاد می زند ) بخوان محمد برای من بخوان . شاید که رستگار شدم .

        

برای کسانی که چشم دلشان کور شد و نور عقلشان تار

آیا ما از متذکر شدن شما چون بر خویش ستم می کنید صرف نظر می کنیم ؟ و چقدر پیامبرانی در اقوام پیشین فرستادیم . و بر مردم هیچ رسولی نیامد جز آنکه او را به مسخره گرفتند . ما هم قدرتمندترین سرکشانشان را هلاک کردیم و شرح حال پیشینیان گذشت .     

قرآن کریم . سوره زخرف . آیات ۵ تا ۸

 

این اولین بار نبوده است که قومی به تکذیب و استهزا رسولی کریم پرداخته اند. از آغاز امر هدایت تعصب ( کور دلی) و جهالت (تاریک فکری ) سد راه پیامبران خدا بوده است و این دو بر خلاف آنچه تصور می رود در جوامع پیشرفته بیشتر رخ داده است که شاید دلیلش غرور آن قوم باشد . قرآن بارها ما را توصیه به گردش در زمین می کند ، برای آنکه عبرت بگیریم از سرگذشت آنان که تکذیب کرده اند ،اینان اکثرا اقوامی پر قدرت بوده اند که گاهی بسیار فراتر از دانش زمان خود حرکت می کردند . اقوامی دارای ملکت و سرمست نعمت. و آنچه دامن گیرشان شده است ، زمین گیر شدنشان بوده است . آنها به چیزی که داشته اند دل بسته اند و باز در پی داشته هایشان رفته اند و هیچ وقت نخواسته اند حرفی بشنوند که خطری برای داشته هایشان داشته باشد . آنان حق را به بهایی کم فروخته اند  و سرانجام همه به این ستم گریشان هلاک شده اند . این سنت خداست و سنت خدا تبدیل ناپذیر است .                

سنگ بندی و سگ آزادی

شیخ اجل سالها پیش وضعیت دراماتیکی را توصیف کرد که در آن مردی را خلع جامه می فرمایند و  در سرمای برزن رها می کنند . سگی ولگرد او را نشان می کند و عرض واق واق می نماید . مرد بی دفاع به غریزی ترین شیوه دفاع بر می آید که سنگی بپراند اما سنگ بر زمین چسبیده است و حال جدا و پرتاب شدن ندارد . می گوید چه جبار مردمانند سگ را گشوده اند و سنگ را بسته !

  حکایت  انرژی هسته ای ما شده همین ماجرا . ما در اندیشه ی جدا ساختن سنگیم و دشمنان بی مدارا و دوستان بی مروت در طلب رم دادن سگ . تا این میان سنگ به دست ما جدا شود یا پاچه به دهان سگ خدا عالم است !