سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

بخوان محمد

بخوان محمد بخوان

برای من بخوان، جهالت که شاخ و دم ندارد . شاید رستگار شدم .

 

- آقا یک ثانیه به من وفت بدهید . فقط یک ثانیه .  کسی می خواهد چیزی بخواند .

- نه نمی شود .

- ولی چرا ؟

- گوشهایت . گوشهایت پنبه ندارند .

- پنبه بدهید . پنبه می تپانم ته گوشم ولی یک ثانیه فقط یک ثانیه به من ....

- نمی شود .

- چرا  نمی شود ؟

- لب خوانی بلدی !

- نه به خدا !

- کدام خدا ؟

- مگر خدا هم کدام دارد ؟

- اگر نداشت که این همه دعوا به راه نمی افتاد ؟

- نه ندارد، خدا کدام ندارد . او فقط یکی است .

- حرفهایت بو می دهند !

-  دماغتان را بگیرید اگر اذیت می شوید .

-  نمی شود . دستانمان روی گوشهایمان باید باشد، نکند که بشنویم .

-  پس بگذارید فقط یک ثانیه گوش بدهم . قول می دهم به کسی کاری نداشته باشم . راه دوری آمده ام . که فقط یک ثانیه بشنوم .

- جادو می شوی . ماخولیا می گیری . می میری .

- خوب بگذارید جادو بشوم . ماخولیا بگیرم . بمیرم . در عوض یک ثانیه گوش داده ام .

- بترس !

- از چه ؟

- از خدایی که نمی شناسیش .

- می شناسمش

- نمیشناسیش

- می . . .

- ببین تو را به بهترین مجلس رقص عرب می بریم . شراب و شعر و زن . بهترین اسب تازی را بریت افسار می کنم . تو مرد با لیاقتی هستی اگر . . .

- باشد. باشد. هر چه تو بگویی، ولی فقط یک ثانیه بگذار یک ثانیه بشنوم .

- او دیوانه است . تنهاست . یک زن و یک طفل و چند غلام سیاه . ببین. چه را می خواهی بشنوی. مگر در تمام سرزمین فارس سخنگو از این بهتر نیافته ای که اینقدر راه آمده ای؟ ببینم در فارس قحط دیوانگی ست؟

- نه از اتفاق پارس جنون پرور است. بگذارید در دیوانگی اش شریک شوم اگر دیوانه است.

- دیوانه ای .

- دیوانه ام .

- زود است که پشیمان از راه آمده باز گردی . عجم الکن .

-  او می گوید باز گشت همه به سوی اوست . چه پشیمان چه شادان . همه از راه آمده باز می گردیم . او اینطور می گوید نه ؟

- تو هم شعر می دانی؟

- همه شعر می دانند .

- از زندگی افتادم. باشد برو ولی از من بشنو او ساحری دیوانه است. سخنانش شاید به نطرت زیبا بیاید ولی کفر است . او به تمام آنچه ما می پرستیم کافر است .

- به خدا قسم که کفرش دلیل ایمان است. (دور می شود )

- (فریاد می زند ) پنبه را فراموش مکن .

- (فریاد می زند ) بخوان محمد برای من بخوان . شاید که رستگار شدم .

        

نظرات 7 + ارسال نظر
بهرام چوبینه پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:26 ق.ظ

سلام امیر جان اگه ممکنه اسم وبلاگت را بگذار در وبلاگ تاریک من . رمز عبور را که بلدی . خیلی جالب بود . خیلی . خداحافظ

بهرام چوبینه سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ق.ظ

سلام امروز ۱۵ فروردینه . تولد شما مبارک آقای امیر حسین.

جمعی از دوستان سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام امیرحسین
عید و تولدت مبارک
از طرف - رحیم امانلو- مسعود محبی- محسن اسفندیاری- علی مرتضی پور- هادی رضایی- امیرحسین عزیزی- امین اسفندیارپور- حسین خیری فام - مرتضی حدادی

یارو سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:01 ب.ظ

سلام
امیر حسین بی نظیر بود.حیف که خودت خیلی از خود راضی هستی.حیف.و گر نه از خودت هم تعریف می کردم
یا علی
یارو

یارو سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:02 ب.ظ

سلام
بهرام خان اگه ممکنه وبلاگت رو برام بفرست. مشتاقم ببینم
یارو

سعید چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ب.ظ http://labriz.blogsky.com

سلام وبلاگه خوبی بود موفق باشی

بهرام چوبینه چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:31 ب.ظ

یاروی عزیز وبلاگ من همونه که در لینک امیر هستش دیگه .
همون که آمدی سر زدی و نوشتی که چقدر طولانی می نویسی و من کلی برات سخنرانی کردم دیگه عزیز . امروز جواب تو را نوشتم. مخصوص شخص جنابعالی . بای بای

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد