سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

مثنوی داف

من مرغک کنتاکی چرخان

روغن چکد از دلم بر این نان

هم ریخته بال و هم پرینم

هم سوخته خان و مان و دینم

ای داف که بی تفاوتی همیشه

خون دلم از تو، توی شیشه

با آن حرکات چشم و دستت

یک طایفه گشته اند مستت

فیسی که تو می زنی، که دارد

آن کیست که حسن تو شمارد

در وصف تو این سه حرف کافی

فی الجمله، به یک کلام، دافی

بر روی سرت کلیپس داری

در کیف دو بسته چیپس داری

هم اهل شنا و هم اروبیک

پیلاتس و گاه ژیمیناستیک

هم اهل دویدنی تو در پارک

هم کفش و جورابهای تو مارک

چشمان تو هر زمان به رنگی است

نه چشم نگو، سلاح جنگی است

آن سر به هوای ریز بینیست؟

یا ظرف ظریف و ناز چینیست؟

لب هات که ماده ای حیاتی است

هی غنچه نکن، که منکراتی است

شاسیِ تو عینِ عین ایکس سیکس

رزولوشنت هزار مگا پیکس

هر لحظه تو لایک تازه داری

در وصف صفات بی شماری

ای داف نشسته توی دربند

"من می خرمت فقط بگو چند؟" {1}

***

ای داف نرو تو در خرابات

تا تیغ نره به دست یا پات

یک تیغ به دست و پات رفته

آن دیگریش کجات رفته

من چند تو را نصیحتیدم

تا صبح به خاطرت چتیدم

من خاطره خواه {2} بودم ای داف

افسوس که دادی عاقبت گاف

بر روی سرت کلیپس اگر هست

در کیف دو بسته چیبس اگر هست

حالا نه تریپ توپ داری

نه مال نه یال و کوپ داری

از آن همه سیل بی قراران

باقی نه یک از دو صد هزاران

چون سن بگذشت از چل و چند

ایام، نقاب از رخش کند

بگذشت زمان حیله سازی

شب های بلند زید بازی

آن چینی بینی ات چو بشکست

رفتند معاشران هم از دست

چشمات دو غار سرد و تاریک

دروازه دوزخی است نزدیک

لب هات که ماده ای عفونی است

خشک است و ترک گرفته، خونی است

شاسی ت خم است، چون فولکسی

که عمری اسیر بوده، تاکسی

حالا به سکوت خواب دربند

کس نیست که پرسدت منی چند؟

                                                      شعر از خودم

 

نظرات 4 + ارسال نظر
عالیشاه جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:33 ق.ظ

روان و عالی و با مفهوم. ممنون

ستاره کویر جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:40 ق.ظ http://hadiseashna.blogsky.com

«همه از خدائیم، به سوی خدا میرویم»
کلّ هستی از خداست. آنچه در دنیای توهّمتان می بینید، از ذات احدیّت نشأت گرفته است. آیا چیزی جز خدا و جز از خدا می بینید؟ خدا آنچه هست، آنچه نیست، آنچه خواهد بود و آنچه بوده است، می باشد. خدا تنها حقیقت، تنها زندۀ واقعی، تنها حیات جاودان و تنها شعور حاکم بر هستی است.
جز خدا نیست. هر چه هست، خداست. جز خدا نبینید، جز خدا نپندارید و جز خدا حامی ای نجوئید که او ذات یگانۀ هستی است. تنها حقیقت ماندگار و تنها پدیدۀ جاودان. جز او هر چه هست، همه از اوست. با اوست. در اوست و تنها اوست که هست و غیر او هر چه هست، زندگانی از او می یابد که او وحدت بی منتهاست. (از وبلاگ حدیث آشنا)

نام چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ

سلام عزیز از کلماتی که استفاده کردی مثل داف یا ... اطلاعی ندارم لطفا شرح دهید.
ممنون

فاطمه جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:57 ب.ظ

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد