سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

اختلاس

چند وقتی پیش اندر کشوری

واقع در پهنای دور خاوری


اتفاق افتاد، نوعی اختلاس

برده شد کلی وجوه و اسکناس


یک نفر بالا کشید و سیر خورد

پولها را بی شرف، نشمرده برد!


شد میان خلق کشور هوی و های

آی مردم دزد آمد، وای وای


هر کسی نوعی حکایت می نمود

از جدایی ها شکایت می نمود!


از مقادیر کلفت اختلاس

تا نفرهای دخیل ناشناس


هیاتی برپا شد از مردان نیک

تا برون آرد سر از آن جیک و پیک


جملگی با ذره بین و دزد یاب

گشته عازم سوی جای ارتکاب!


بانک ها را زیر و رو کردند زود

هر کجا ردی از آن نامرد بود


صد مدیر لایق و کاز آزمود

طی یک شب برکناریدند زود


تا که ثابت گردد این هیات قوی ست

اسم بدها را نوشتن توی لیست


امنیه با پاسبان و چوبدست

ره بر آن افساد بی پایان ببست


دزدها در حبس و زنجیر آمدند

مجرم اصلی رو هم محکم زدند!


روزنامه عکسشان را چاپ کرد

سایت "بالا" تیترشان را تاپ کرد!


پول ها بار دگر احیا شدند

دو سه تا از روسا ابقا شدند


در همان کشور در آن پهنای دور

یک نفر فراش، یک مرد سفور


با یکی جارو و یک چرخ خراب

بی خبر از اختلاس بی حساب


ناگهان اندر سحر جارو به دست

دسته جارویش به ناغافل شکست


بر سر و صورت زد و زاری گرفت

لاجرم غش کرد و بیماری گرفت


کف به لب آورد و لب را هی گزید

زان خسارت که در آن حالت بدید


در همین احوال بودش ناگهان

مرشدی آمد به نزدش در عیان


گفت ای مرد سفور ای فرد زار

اینقدر دیوانه بازی در نیار


روز، روز خرمی هست و سپاس

چون که زایل شد غم آن اختلاس


تو نمی دانی که مجرم های شهر

کامشان اکنون پر از درد است و زهر؟


تو نمی دانی که آن پول درشت

بازگشت و هست اکنون توی مشت؟


تو برای دسته جارو ناخوشی؟

در چنین روزی به این خوب و خوشی


گفت فراش ای تو مرد نیک خوی

این همه آشغال مانده توی جوی


چون که در کف نیست آن جاروی من

نیست خنده بر لب و بر روی من


مرشدش گفت ای عزیزم شاد باش

بعد از این از غصه ها آزاد باش


چون که ساقط شد بساط اختلاس

بعد از این بازار باشد اسکناس!


یک دو روزی بر جگر دندان گذار

با دوتا انگشت آشغال را در بیار


تا که قسمت گردد آن پول زیاد

سهم مردم عادلانه در بیاد


این بگفت و رفت آن عالی مقام

شد سفور از حرف او یکباره خام


با دو تا انگشت در جوی و لجن

در میان بوی گندآب و عفن


صد زباله یک به یک خارج نمود

هیچ هم در فکر جارویش نبود


دل پر از شوق و لبش پر از سپاس

تا بیاید سهم او از اختلاس


تتمه:

این اشک دیده من و خون دل شماست!

نظرات 1 + ارسال نظر
ب شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ق.ظ

سلام خیلی خوب بخصوص اونجاها که شعر گفتنت مثل حرف زدنت می شود . بعضی جاها به نظرم وزن می لنگد ؟ یا شاید من بد می خونم .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد