قیامت است نگاهت برای من که هنوز
هزار ساله در این خاک مرده ام شب و روز
ببین که کار ز کارم گذشته ایامیست
و صبر در دل و دل در بر ما نیست
در آرزوی شبی مانده دل به رویایی
که از مسیر بعیدی تو باز می آیی
بزن تو آتشم ای شعله ی نهان در طور
که من مششع آن نقش آتشم از دور
مرا خیال تو یار است و مونس است و رفیق
چو در خیال تو آیم دمی زهی توفیق
بیا که من به عبور از خودم یقین ببرم
بیا که طرفه العینی ز ما و من گذرم
امیر خواب دیدم که مامان برای تو و فاطمه یک جانماز دوخته بود ( جانماز ترمه) و بابا هم برایتان یک قالیچه خریده بود و من و بابا اونا رو هدیه آوردیم خونه ی شما . شما توی خونه ی خانم بزرگ زندگی می کردید . فاطمه هدیه ها را گرفت و یک جانماز آبی که خودش دوخته بود به من داد نگاه کنم که من فکر می کردم برای مامان است.