سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

قیامت است نگاهت

قیامت است نگاهت برای من که هنوز

هزار ساله در این خاک مرده ام شب و روز


ببین که کار ز کارم گذشته ایامیست

و صبر در دل و دل در بر ما نیست


در آرزوی شبی مانده دل به رویایی

که از مسیر بعیدی تو باز می آیی


بزن تو آتشم ای شعله ی نهان در طور

که من مششع آن نقش آتشم از دور


مرا خیال تو یار است و مونس است و رفیق

چو در خیال تو آیم دمی زهی توفیق


بیا که من به عبور از خودم یقین ببرم

بیا که طرفه العینی ز ما و من گذرم

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ

امیر خواب دیدم که مامان برای تو و فاطمه یک جانماز دوخته بود ( جانماز ترمه) و بابا هم برایتان یک قالیچه خریده بود و من و بابا اونا رو هدیه آوردیم خونه ی شما . شما توی خونه ی خانم بزرگ زندگی می کردید . فاطمه هدیه ها را گرفت و یک جانماز آبی که خودش دوخته بود به من داد نگاه کنم که من فکر می کردم برای مامان است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد