سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

من که باشم که بر ان خاطر عاطر گذرم 

لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم  

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو 

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه ی راه کن ای طائر قدس 

که درازست ره مقصد و من نوسفرم 

ای نسیم سحری بندگی من برسان 

گو فراموش مکن وقت دعای سحرم 

خرم آن روز کزین مرحله بربندم بار 

وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم  

حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل 

دیده دریا کنم از اشک و دروغوطه خورم 

پایه نظم بلندست و جهانگیر بگو 

تاکند پادشه بحر دهان پر گهرم

نظرات 1 + ارسال نظر
یلدا پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ب.ظ http://yalda73.blogsky.com

سلام. این غزل از حافظ بود دیگه؟
در کل وبلاگ قشنگی دارید و عنوان وبلاگتونم زیباست. اگه به منم سر بزنید خوشحال میشم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد