سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

به آهستگی

حالا تو این فرمان چرم را دستت گرفته ای و سان روف سقفت را باز کرده ای تا باد حسابی به کله ات بخورد و ویراژ می دهی بین این پراید ها و پیکان های خیابان. خوش به حالت شده است که آلمان بی ام وه ای ساخته که صفر تا صدش فقط چهار ثانیه است. تا ته پدال لامذهب این هیولای سفیدت را فشار می دهی و سرمست از غروری ژرف گذر می کنی؛ به سرعت.  

تو رفته ای، الان چند دقیقه ای می شود که رفته ای و من پشت فرمان این پیکان 73 دارم به غرور تو و لذت خودم فکر می کنم. یاد "آهستگی" کوندرا می افتم، آنجا که می گوید "مردم لذت آهستگی را فراموش کرده اند." و حالا فکر می کنم که چقدر لذت دارد که وقتی عجله ای نداری و می دانی در خانه اتفاق خارق العاده ای منتظرت نیست، آهسته برانی و از حضور شب در خیابانی که چراغ های زرد روشنش کرده اند لذت ببری.  

وقتی آهسته می روم فرصت دارم تا فکر کنم به دلیلی که جهان به خاطرش به بودن ادامه می دهد...   

نظرات 3 + ارسال نظر
عابد پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ق.ظ

احساسی چون‌این در من هم به وجود می‌آید ...

خوب توصیف کرده‌اید...

سانی پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ http://koochehgard.blogsky.com

wow
از این پستت خیلی خوشم اومد
درود براین نکته سنجی و قلم رسا
درود

تو یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:51 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

شاید هم مجبوری در خیابان ها پرسه بزنی و با نور زرد چراغ ها در شب فکر کنی چقدر آرامی...
اما حقیقت چیز دیگریست.
اینکه تو تنهایی و در خانه هیچ اتفاق خاصی منتظر تو نیست...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد