سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

آخرین لحظه

و ناگهان متوجه می شی جهنم همینیه که الان داری. خیلی آرزو می کنی که الان نمیری تا شاید بتونی جبران کنی. همه چیز شروع به تغییر می کنه. فضا، زمان. آدم ها رنگ می بازند و هیبت های دیگه دارند سر می رسند. توی دلت به خدایی که مهربان ترین مهربانانه التماس می کنی که دوباره برگردی. تو دیگه نه صدای آمبولانس رو می شنوی و جیغ و داد مردم رو. سبکی آمیخته با درد تمام بدنت رو فرا گرفته و صداهای مرموزی می شنوی که مال دنیایی که می شناختی نیست. ترس و التماس که فقط برای یک روز برگردی. نگاه می کنی به تمام کارهایی که می خواستی بکنی و نکردی. به کارهایی که هیچ وقت نمی خواستی بکنی و کردی. همه جا تاریک شده. دارند با سرعتی وصف ناپذیر به سمتت می آن و تو با همون سرعت داری از جهانی که می شناختی دور می شی. اشک می ریزی و حسرت می خوری. با تمام وجودت یاس جاودانگی در جهنم رو احساس می کنی و التماس می کنی تا شاید برگردی. آیا خدا دوباره این فرصت رو می ده که چشمات رو باز کنی و لامپ مهتابی سقف بیمارستان رو ببینی.

نظرات 1 + ارسال نظر
ب جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ق.ظ

نه اینارو ننویس

این جمله ی اولش که می گوید :و ناگهان متوجه می شی جهنم همینیه که الان داری. دیالوگ آخر فیلم in bruges است و از زبان یک قاتل بچه کش در حال مردن گفته می شود. احساس کردم این گفتار چقدر نزدیک به آیات قرآن است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد