سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

نه می روم

آری برادری که دلش کوه نور بود

در کوه طور آیه رحمت شنید و رفت

چیزی برای من و ما به جا گذاشت

در دفتری که کسی اش نخوانده است


حالا منم و هزاران هزار قبر

با عکس های زلالی که کهنه اند

اینجا گلاب هم شده یک شیشه اش گران

شرمندگی برای عزیز تو مانده است


وقتی که رفت پیکر پاک تو دست آب

گوساله ای ز طلا آبدیده گشت

حالا تمام سامری اند و خیالباف

هارون ساده هم از شهر رانده است


چیزی ز وادی ایمن نمانده است

خاموش شد، شر آن شعله زیر خاک

این ماهواره ی دوار چرخ زن

ما را به وادی مامن کشانده است


نه می روم، نه، خسته نیستم

جایی برای ماندن این دل نمانده است

خوب گوش می کنم به صداهای بی صدا

آیا هنوز نام مرا، او نخوانده است؟


نه می روم، که هنوز از احد بجاست

ردی ز خون حمزه و از فرق مصطفی

برخیزم از بر این خواب نابجا

اینجا برای خواب مجالی نمانده است


نه می روم، که به مجنون نمی روند

این راهیان ملول خجسته حال!

این ها که روزگار برای امورشان

صد بار تا ته مقصد رسانده است


آری برادرم که به لبخند ساده ای

از ما گذشتی و رفتی به سمت نور

حالا برات دلم تنگ می شود

آنجا ببین که نام مرا او نخوانده است؟

                                                                     امیرحسین قادری


نظرات 3 + ارسال نظر
ب چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:23 ب.ظ

بگذار اتفاقات بهتر بیفتد.

فاطمه دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ب.ظ

خیلی زیبا بود. وقتی خوندم احساس غریبی تمام وجودم را دربرگرفت! شاید تنهایی بود! به هرحال من و تو شباهت های بسیاری با هم داریم و اینکه همیشه "منتظریم" یکی از آنهاست. برایت آرزوی موفقیت دارم دوست خوبم!

ققنوس سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://andeeshebehrghan.blogsky.com/

زیبا و متین دلتنگیم را به قلم کشیدی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد