سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

زندگی در لذت های بورژوازی

بدون تردید، فیلم جذابیت پنهان بورژوازی بونوئل را باید شاهکاری برای قرنی که گذشت دانست. فیلم روایت غریب مردمی است که در هر شرایطی دور هم جمع می شوند تا غذا بخورند. یک مجموعه 6 نفره که شامل دو زوج و یک زن و مرد مجرد می شود. زنان و مردانی که غرق در فرم ها هستند و در معانی کم رنگی زندگی را پیش می برند. 

مذهب، هنر، باورها و تمام آنچه با درون یک انسان ارتباط دارد، رنگ باخته است و به جای آن با موجوداتی تهی سر و کار داریم که در جاده ای بی سر و ته، بی هدف و خسته گام برمی دارند. در این بین لذت های زندگی را در شام خوردن دسته جمعی، ارتباطات نامشروع، بحث های جدی سیاسی، نظرات اقتصادی و یا شاید حتی خرید و فروش کوکایین جستجو می کنند.  

شاید عبارت بورژوازی هم به مانند سایر الفاظ رایج در سوسیالیسم، کهنه و دستمالی شده به نظر برسد. وقتی که مارکس جامعه را به دو دسته کارفرما (بورژوا) و کارگر (پرولتاریا) طبقه بندی کرد و از جدال طبقاتی این دو دسته حرف میزند، شاید باور نمی کرد که زمانی نه چندان دور طبقه کارگر تبدیل به یک دسته نوظهور شبه بورژوا شود. این مفهوم اگرچه با مفهوم خرده بورژوا متفاوت است ولی شباهت های بسیاری به آن دارد. برای تبدیل شدن به یک بورژوا دو چیز لازم است. اولی امکانات و دومی سبک زندگی. مردم شبه بورژوا امکانات تمام و عیار یک بورژوای واقعی را ندارند ولی به مدد رسانه هایی نظیر تلویزیون، شبکه های اجتماعی و حتی مراسمات عمومی، می توانند الگو و سبک یک زندگی بورژوا را به خوبی دریافت کنند. بی شک در زمان مارکس، فردی در طبقه پرولتاریا از جزییات زندگی بورژوازی خبر نداشت. نمی دانست که بورژوا چگونه شرابی می نوشد، با چگونه زنی (یا مردی) معاشرت می کند، چه حجم غذایی می خورد و ... بنابراین سبک زندگی بورژوازی برای این فرد بی معنا بود و چون اسبی بارکش تن به کار می داد و البته از آنجا که ذهنش را در مخدر زندگی سطحی و بی درون مایه بورژوازی غرق نکرده بود، دارای فکری قوی و روحی سربلند بود. کما اینکه از همین طبقه پرولتاریا افرادی با تفکر عمیق برخاستند که توانستند تاثیر شگرفی در علم، هنر، فلسفه و مفاهیم همه زمان ها ایجاد کنند. 

آنچه در جامعه امروز تغییر کرده، میزان دستیابی مردم به امکانات است. امروز به مدد تکنولوژی و علم، مردم به طور متوسط دارای امکانات فراتری نسبت به دوران مارکس هستند. در جوامع، طبقه ای به وجود آمده که دیگر خود را کارگر نمی داند و نام کارمند را برای خود انتخاب کرده است. در واقع این کارمند همان کارگری است که دارای امکانات به نسبت بالاتری است و می تواند حداقل برای چند شب در ماه، زندگی بورژوازی را تجربه کند. رستوران گران قیمتی را انتخاب کند و با نزدیکانش تمام فرم های زندگی بورژوا را پیاده کند و سرانجام راضی از سبک زندگی جدیدش، چند عکس را در فضای مجازی اش انتشار دهد تا موفقیتش را در دستیابی به استانداردهای بورژوازی به رخ بکشد. در واقع طبقه شبه بورژوا، تمام ماه را تلاش می کند برای ایجاد همین چند شب. تمام ذهنش را وقف حسرت های یک زندگی تمام عیار بورژوازی کرده است و هنگامی که هدفش را از کار کردن می پرسیم، خواهد گفت، اتومبیل بهتری خواهم خرید (نزدیک شدن به اتومبیل یک بورژوا)، خانه ی زیبا تری خواهم داشت (طبق معیارهای یک زندگی بورژوا)، لباس مهم تری خواهم پوشید (مطابق با مد روز بورژوا) و ... به این ترتیب با افراد از خویش تهی شده ای سروکار داریم که در کم عمقی امکاناتشان شنا می کنند و چون نیم بیشتر اندام لختشان از آب بیرون زده است، بسیار زننده و زشت به نظر می رسند. آنچه در اینجا لازم است یک ابزار قدرتمند است تا این لختی را بپوشاند. در این حالت، شبه بورژوا رو می آورد به فرم هایی از فلسفه، هنر و علم و چون "شبه" بودن را در ذات خود حمل می کند فجایعی به بار می آورد به نام: " شبه فلسفه"، "شبه هنر" و "شبه علم". در واقع شبه بورژوا هیچ وقت فرصت و انگیزه لازم برای دستیابی به اطلاعات اصیل را ندارد. ذهنش برای دستیابی به معانی اصیل علم، کارورزیده نیست و روحش نمی تواند هنر را در عمق واقعی اش درک کند و فلسفه را به کلی نمی فهمد. ولی آنچه به خوبی شناخته است. فرم است. این است که می بینیم شبه بورژوا می نشیند و بیگانه کامو را می خواند و بعد بدون انکه از خودش پرسیده باشد که چه بر سر بیگانه آمده بود که توانست به خاطر نور آفتاب آدم بکشد! کتاب را می بندد و در نشست ماه آینده با دوستانش خواهد گفت که " بیگانه رو خوندم" کتاب خوبی بود. و حالا برای نیمه ی عریانی شب هایی را که در رستوران نبوده است، دلیلی داشته است: "کتاب می خواندم" در اینجا شخص به مرتبه ای از تباهی رسیده است که دیگر خواندن هم نجاتش نمیدهد. فقط قدری به میزان غرورش افزوده است. 

جذابیت پنهان بورژوازی اگر چه در سال 1972 سوررئال به نظر می رسید ولی امروز چنان به سبک زندگی ما نزدیک شده است که به نظرم باید در رده رئالیسم صرف دسته بندی شود. واقعیتی که در سکانس سکانس زندگی ما نهفته است.

نظرات 1 + ارسال نظر
نام جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 04:55 ب.ظ

آرزوی موفقیت دارم
از تکرار بپرهیزید
نوشته ها رنگ شخصی داشته باشد گاهی فقط برای نوشتن زیبا هستند.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد