سیب کال

تحمل تراژدی آدم

سیب کال

تحمل تراژدی آدم

با عشق چه باید کرد؟

به سبک مولانا/

از جان چو خروشیدم، با عشق چه باید کرد

چون چشمه چو جوشیدم، با عشق چه باید کرد

چون باده ی من پر شد، زندان دلم حر شد

زان باده چو نوشیدم، با عشق چه باید کرد؟

آیینه ی تاریکم، در عشق منور شد

اینک که چو جمشیدم، با عشق چه باید کرد؟

 پیراهن ننگ آلود، آتش زدم و شد دود

این خرقه چو پوشیدم، با عشق چه باید کرد؟

 سیاره سرگردان در سیر سما بودم

زان عشق چو خورشیدم؛ با عشق چه باید کرد؟

 شیرینی و فرهادم، فرهاد نه فریادم

صد کوه تراشیدم، با عشق چه باید کرد؟

 هر مشکل لاینحل، از عشق شدش منحل

در عشق چو کوشیدم، با عشق چه باید کرد؟

شعر از: خودم

نظرات 2 + ارسال نظر
ب-چ جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 ب.ظ

اینک که چو جمشیدم دیگه باید به چیزی آن سوی عشق فکر کرد.

فاطمه جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ب.ظ

دلنواز بود مثل همیشه!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد